اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع) کوتاه
در این مطلب از سایت تریپ لند اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع) کوتاه را برای شما آماده کرده ایم. امیدواریم از این مطلب لذت ببرید.
امام موسی کاظم فرزند امام جعفر صادق و پدر بزرگوار امام رضا (ع) می باشد. ایشان در 7 صفر به دنیا آمدند و در 25 رجب سال 745 به شهادت رسیدند. امام موسی کاظم در طول زندگی خود توسط هارون رشید خلیفه زمان خودش بسیار مورد اذیت و آزار قرار گرفتند. برای خواندن اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع) تا پایان این مقاله همراه ما باشید.
اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع) کوتاه
ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم
سفرۀ ذكر مرا بد دهنی ریخت به هم
رویِ این ساقِ ترك خورده بلندم كردند
استخوانم پَسِ هر پا شدنی ریخت به هم
كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است
نظری كرده ام و قلب زنی ریخت به هم
دید حساس شدم آمد و دشنامم داد
پسر فاطمه را با سخنی ریخت به هم
كار تشییع مرا لنگه دری عهده گرفت
از غم من دلِ هر سینه زنی ریخت به هم
اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)
کنج زندان چه بلائی به سرت آوردند؟
چه بلائی به سر چشم ترت اوردند ؟
شدی آزاد دگر از قفس تاریکت
ولی افسوس که بی بال وپرت اوردنددخترانت همگی چشم به راهت بودند
آخر از گوشه ی زندان خبرت اوردندعجبی نیست که چیزی زتنت باقی نیست
حمله بر زانو و ساق و کمرت اوردندتاکه برتخته ی در جسم تو را میبردند
آن در سوخته را در نظرت اوردند
اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)
یا رب نجاتم ده ، از این زندان هارون
از ظلم و جور آن لعین،گشته دلم خون
در کنج زندان با حی سبحان
نالید و هر دم،گفتا به افغان
اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)
بود کی زندان یوسف تیره چون زندان من
روز من شب شد از ین بی رحم زندانبان منچون درین ظلمت سرا،بر خوان غم مهمان شدم
غم خجل شد زین محقر کلیه احزان منگرچه مهمانم ولی خود میزبان دشمنم
عالمی بنشسته چون بر سر سفره احسان منگر کشد بار غمم یعقوب،گردد ناصبور
یوسفش هرگز ندارد طاقت زندان منبی کس و دور از وطن در حسرت فرزند خویش
بر لب آمد عاقبت در کنج زندان،جان منکی به راه عشق مانع باشد این زنجیرها
میکشد هر جا که خواهد جذبه جانان منسوزد این دفتر (حسان) از آتشین گفتار تو
گر نباشد سیل اشک دیده گریان من
اشعار شهادت امام موسی کاظم زیبا
رشتهی دلهای عاشق پشت این در بسته شد
رزق ما از سفرهی موسی ابن جعفر بسته شد
تا خبر آمد غروب از خانه بیرون میزند
با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد
مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم
مشت مسکین درش با کیسهی زر بسته شد
آنکه از کار پیمبرها گره وا میکند
دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد
ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟
در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد
یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد
یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد
تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت
تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد
آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست
بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد
اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)
بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیستزنجیر ها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیستچیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوانی استزخم گلوی تو پذیرفته است اما
زخم دهانت کار این زنجیر ها نیستاین ایستادن با زمین خوردن مساوی است
از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیستاصلا رها کن این پلید بد دهان را
از چه توقع میکنی وقتی حیا نیستنامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک
اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیستاین تخته ی در که شده تابوت حالا
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیستاما تو را با نیزه ها بالا نبردند
پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست
اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)
ندارد هیچ کس در این دل زندان نشان از من
نه من دارم خبر از خانه ام نی خانمان از من
نسیمی گر گذر میکرد،دل چون غنچه وا میشد
ولی آن هم گریزانست،چون تاب و توان از من
تن من با دل زندان و زندانبان شده همرنگ
پذیرائی کند با تازیانه میزبان از من
به حال من دل آن آهن زنجیر می سوزد
نمی خواهد که گردد دور، زنجیر گران از من
سرم را جز سر زانو کسی در بر نمی گیرد
صبا لطفی! خبر بر غمگسارانم رسان از من
در زندان به رویم بازخواهد شد ولی روزی
که نَبوَد هیچ باقی غیر مشتی استخوان از من
بر سیل ستم استاده و نستوه چون کوهم
نمی یابند عجز و لابه،هرگز دشمنان از من
الهی من هم از تو همچو زهرا مرگ میخواهم
به لب آورده ام جان؛ گیر ای جانانه جان از من
اشعار شهادت امام موسی کاظم (ع)
شده شرمنده شمس از روی حضرت کاظم
قمر شد مات از چهر نکوی حضرت کاظمبغیر از ذات حق آگه نباشد اندر این عالم
کسی از سر اسرار مگوی حضرت کاظمبود او ششمین رهبر ز بعد ساقی کوثر
که باشد قبله حاجات کوی حضرت کاظمنه بتوان توصیفش کرد که آسان نیست اوصافش
که ینکو هست وصف تار موی حضرت کاظمببیند یوسف از رویش بگوبد مرحبا بر حق
که ینکو خلق کرده حسن روی حضرت کاظمبعالم رنگ و بوی گل بود از نور رخسارش
بود خوی محمد خلق و خوی حضرت کاظمولی از جور هارون دعا لبریز شد آخر
ز زهر خانمان سوزی سبوی حضرت کاظمبدی در گوشه زندان چاارده سال آن مولا
بدی با حق تعالی گفتگوی حضرت کاظمطلب میکرد او مرگ از خدا با دیده گریان
که وصل یار بودی آرزوی حضرت کاظمخدایا دست گیری تو از ژولیده محزون
بحق قرب و قدر و آبروی حضرت کاظم
اشعاری درباره شهادت امام موسی کاظم
یکی کم است هزاران کفن اضافه کنید
سه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنید
کمی خیال کنید و ضریحی از زنجیر
به شکل پنجره بر این بدن اضافه کنید
به سوی این همه زخمی که زیر زنجیر است
به سینه کوفته زنجیر زن اضافه کنید
چهار سال به بند است از او چه می ماند؟
به این حدود اگر که زدن اضافه کنید
پس از سه روز حسینی به بام خواهد ماند
اگر به زخم تن او دهن اضافه کنید
حسینیان غم آقا به دست می آید
به این حسین اگر که حسن اضافه کنید
غریب کوچه غریب مدینه از امشب
به ذکر سینه غریب وطن اضافه کنید
اشعار شهادت امام موسی کاظم
پربسته بود و وقت پریدن توان نداشت
مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت
خوکرده بود با غم زندان خود ولی
دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت
جز آه زخم های دهن باز کرده اش
در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت
آنقدر زخمی غل و زنجیر بود که
اندازه ی کشیدن یک آه جان نداشت
زیر لگد صداش به جایی نمیرسید
زیر لگد شکست و توان فغان نداشت
با تازیانه ساخت که دشنام نشنود
دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت
هرچند میزبان تنش تخته پاره شد
هرچند روی پل بدنش سایبان نداشت
دیگر تنش اسیر سم اسب ها نشد
دیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت
اشعار شهادت امام موسی کاظم
ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻨﻢ
ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ، ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ، ﺁﺏ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺗﻨﻢ
ﺑﺲ ﮐﻪ ﻻﻏﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ
ﺧﺼﻢ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﻢ
ﺩﺭ ﺳﯿﻪ ﭼﺎﻝ ﺑﻼ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺎﺯ، ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺵ، ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮓ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺍﻣﻨﻢ
ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻼﻗﺎﺗﺶ ﺭﻭﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﻟﻤﻼﻗﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻣﻨﻢ
ﻗﺎﺗﻞ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﮓ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ
ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﮔﺮﺩﻧﻢ
ﺑﺲ ﮐﻪ ﺟﺴﻤﻢ ﺁﺏ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺳﻮﺧﺘﻪ
ﻣﺤﻮ ﮔﺸﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻘﺶ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺗﻨﻢ
ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻭﻗﺖ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﯾﯽ ﻗﺎﺗﻠﻢ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﺮﻣﺎﯼ ﺯﻫﺮ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻗﺼﺪ ﮐُﺸﺘﻨﻢ
ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﺎﻕ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﮑﺪ
ﺑﺲ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺳﺎﯾﯿﺪﻩ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻫﻨﻢ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ! ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺣﺒﺲ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﻤﻨﻢ
ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺨﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻫﺮ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﺩ ﺯﺍﺋﺮ ﻭ ﺁﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺪﻓﻨﻢ
ﯾﺎﺑﻦ ﺯﻫﺮﺍ «ﻣﯿﺜﻢ» ﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮﻻّﯼ ﺷﻤﺎ
ﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﻫﻢ ﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﻫُﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﻤﻨﻢ