نامهای انسانساز از علاّمه حسنزاده آملی حفظهالله به فرزندش
نصایح اخلاقی مهمترین و اساسیترین کار خودسازی است. هیچ کاری برای انسان مهمتر از درست ساختن خودش نبوده و نیست و هیچ عمل در قدر و قیمت بدان نمیرسد، در اینجا نامهای انسانساز از علاّمه حسنزاده آملی حفظهالله به فرزندش از کتاب هزار و یک کلمه، جلد ششم برای شما خوبان می آورم باشد که مورد توجه قرار گیرد:
فرزند ارجمندم، از اکنون باید بر قدم صدق یوسف صدّیق سلامالله علیه بوده باشد که:
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار
– فرزندم! خود را باش. این داعی حسن حسن زاده آملی دیندار متمسّک به ذیل ولایت محمّد و آل محمّد صلوات الله علیهم با دلیل و برهان است، نه به تقلید و اتّباع از این و آن…
– ای فاضل فرزانه و فرهیخته و فرزام! در صنایع انسانها دقّت بسزا بفرما که همه آنها را دین و آیین است؛ یعنی هر یک را در نحوه نگاهداری و اعمال آن برنامه ای خاصّ است که باید بدان برنامه آگاهی داشت و آن صنعت را به دستور آن برنامه به کار برد تا آن صنعت در کارش درست نتیجه دهد، و اگر مطابق دستورش به کار نرود، یکبارگی دچار اختلال و فساد و زوال می شود و مشکلات و حوادث بد پیش می آورد. آن دستور؛ دین آن صنعت است، و هیچ صنعتی بی دین و دینداری پایدار و استوار نمی ماند.
– این همه صنایع برّی و بحری و فضایی شگفت ساختهی قطرات نطفه اند؛ یعنی قطره ی نطفه ای در دو کارخانه حیرت اندر حیرت الهی که یکی زهدان مادر عزیز و دیگر همین نشأه گرامی دنیای مشهود ما که رحم دوم است؛ چنان دارای صورت دلنشین و بینش و دانش این چنین شده است که این همه صنایع شگفت از وی به منصّهی ظهور رسیده است.
نخست تأمّل بفرما که چگونه قطرهی نطفهای، انسانی این چنینی شده است.
– و پس از آن تدبّر بفرما که چگونه به اختراع این همه صنایع بوالعجب دست یافته است، و سپس تعقّل بفرما که همه صنایع این نطفه را دین و آیین است. آیا آن کس که نطفه ای کذایی را چنین صورت و صنعت دلنشین، چیره دست، مخترع و مبتکر صنایع حیرت آور به بار آورده است، او را بیدین و بیآیین آفریده است؟!
– عزیزم! کشیک نفس بکش تا انسانی الهی شوی، و در عِداد مقرّبین در آیی و وارداتی آن سویی عایدت شود.
– و بدان که علم و عمل دو حقیقت انسان سازند و علم، امام عمل است، و اکنون هنگام تحصیل علم و اعتیاد به عمل صالح آن عزیز است، به انتظار فردا مباش که به فرموده انسان آگاهی:
در جوانی به خویش میگفتم شیر شیر است گرچه پیر بود تا به پیری رسیدهام دیدم پیر پیر است گرچه شیر بود.