مذهبی

متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان، سوزناک و غمگین

در این مطلب از سایت تریپ لند متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان، سوزناک و غمگین را برای شما آماده کرده ایم. امیدواریم از این مطلب لذت ببرید.

شب بیست و سوم ماه رمضان شب قدر است و تمام مسلمانان این شب را تا صبح به شب زنده داری و خواندن دعا سپری می کنند. شب قدر از اهمیت و جایگاه رفیعی برخوردار می باشد. در ادامه چند متن روضه برای شب بیست و سوم ماه رمضان سوزناک و غمگین نوشته شده است که می توانید آنها را بخوانید.

متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان باب الحرم

اَصبَغ بن نُباته ﻣﯿﮕﻪ: ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺁﻗﺎﻡ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ، ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯼ ﻛﺎﺵ ﻛﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺯﺭﺩﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ، ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺯﺭﺩﺗﺮﻩ ﯾﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﻠﯽ …
 
ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺎﺑﺎﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻛﺮﺩﻥ …
 
 ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺳِﻤﺎﺟﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻫﺮ ﭼﯽ ﮔﻔﺘﻦ : ﻫﻤﺘﻮﻥ ﺑﺮﯾﺪ، ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﻟﻤﻼﻗﺎته، ﺩﯾﺪﻥ اَصبَغ بن نُباته، ﭘﺸﺖِ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ، ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﻧﻤیرﻩ، ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ: اَصبَغ ﻣﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺑﺮید”
 
ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﻣﻮﻧﺪﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎ، ﭘﺎﻫﺎﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯽ ﻛﺸﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﻡ، ﻣﻦ ﺑﺎﺑﺎﻡُ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ …. ﺗﺎ ﻋﻠﯽ ﺭﻭ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﺩِﻟﻢ ﺁﺭﻭﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ …
 
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺮﺍ اَصبَغ، اَصبَغ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﻋﯿﺎﺩﺕ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ، ﺍﻣﺸﺐ ﻋﺮﺿﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﺳﻤﺎﺟﺖ ﻛﻨﯿﺪ، ﺩﺭُ ﺑﻪ ﺭﻭﺗﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻦ، ﺟﻤﻠۀ ﺷﻬﺪﺍ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻜﻨﯿﻢ، ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺑﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ …
 
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩَﺭ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ … ﺁﻗﺎﻡ ﺁﻗﺎﻡ
 
ﺗﺎ ﺑِﺒﯿﻨﻢ ﺭﻭﯼِ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ … ﺁﻗﺎﻡ ﺁﻗﺎﻡ
 
ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﻛﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻛﺮﺩ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻡ ﻛﻨﺎﺭ ﺑﺴﺘﺮﻡ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺣﺴﻨﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﻨﺒﯿﻦ ﺩﻭﺭِ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﺎﺑﺎ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻧﺪ، ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺭﻣﻖِ ﺧﻮﺩﺵُ ﺣﺮﻛﺖ ﺩﺍﺩ، ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮِ ﺧﻮﺩﺵُ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺲ ﻋﺒﺎﺱ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟!! ﺍﻭﻣﺪﻧﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﺪﻥ ﻋﺒﺎﺱ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ، ﻫﺎﯼ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺭﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﻜﻨﻪ ….
 
ﺳﺌﻮﺍﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ، ﺳﺮﺍﻍ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ، ﻣﮕﻪ ﻧمی یاید ﻛﻨﺎﺭِ ﺑﺴﺘﺮ، ﮔﻔﺖ: ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﯿﺎﻡ، ﺍﻣﺎ ﺍﺩﺏ ﻣﯿﻜﻨﻢ، ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻛﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻥ، ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻥ ﻓﺎﻃﻤﻪ ست ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭِ ﻣﻦ ﺍﻡ البنین، ﻣﻦ ﻛﺠﺎ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻛﺠﺎ؟ …
 
اﻣﺸﺐ ﻫﺮﻛﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺿﺮﺭ ﻛﺮﺩﻩ، ﻧﺎﻟﻪ ﺯﻧﻬﺎ ﯾﻪ ﺷﺄﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ  … ) مَعالِی السّبْطَیْن ﻣﯿﻨﻮیسِ: ﺗﺎ ﻋﺒﺎﺱ ﺍﻭﻣﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺯﯾﻨﺐ ﺭﻭ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﺑﺎﺟﺎﻥ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺎﺹُ ﻭﯾﮋﻩ ﺑﻪ ﺯﯾﻨﺒﺖ ﺩﺍﺷﺘﯽ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺳﺮ ﻗﺒﺮ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ، ﯾﻜﯽ ﺭﻭ ﺟﻠﻮ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﺎﺩﯼ، ﺷﻤﻊ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﻨﻨﺪ، ﻛﺴﯽ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺯﯾﻨﺐ ﺭﻭ ﻧﺒﯿﻨﻪ، ﺷﻤﺎ ﺟﻠﻮ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺮﻓﺘﯽ، ﯾﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ، ﯾﻜﯽ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ، ﻣﺜﻞ ﻧﮕﯿﻨﯽ ﺣﻠﻘﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﺪ، ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﺩاش ها ﺭﻭ ﻣﻮﻇﻒ ﻛﻨﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ، ﻣﻦ ﻛﻨﯿﺰ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﺴﺘﻢ، ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻣﺆﻇﻒ ﺑﺎﺷﻪ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﺑﺎﺷﻪ، ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ، ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﯽ، ﻛﺎﺭﯼ ….
 
ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮﻛﺪﻭﻡ ﺭﻭ ﺑﮕﯽ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﭼﻬﺮۀ ﻣﺒﺎﺭک ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨ، ﺑﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻛﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ، ﻧﮕﺎﻩ ﺯﯾﻨﺐ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻋﺒﺎﺱ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ: ﺍﮔﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯾﺪ ﻋﺒﺎﺱ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﺑﺎﺷﻪ، ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﻛﻢ ﺟﻮﻫﺮ، ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻋﺒﺎﺳﻢ ﺑﯿﺎ ﺟﻠﻮ ، ﻋﺒﺎﺱ ﻛﻪ ﺟﻠﻮ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺳﺖِ ﺯﯾﻨبُ گذاﺷﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺖِ ﻋﺒﺎﺱ، ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻋﺒﺎﺱ ﺟﺎﻥ، هذه وَدیعتی مِنی علیه، ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﻣﻦ ﭘﯿﺶِ ﺗﻮﺳﺖ، ﻫﻮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ، ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻛِﯽ ﺯﯾﻨﺐ ﯾﺎﺩِ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺍُﻓﺘﺎﺩ؟ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻥُ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﺎﻗﻪ ﻛﻨﻪ … ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻛﺮﺩ ﺳﻤﺖ ﻋﻠﻘﻤﻪ، ﮔﻔﺖ: ﻋﺒﺎﺱ ﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﻛﯽ ﻣﯿﺴﭙﺮﯼ میری؟ ﺑﺒﯿﻦ ﯾﻪ ﻣﺸﺖ ﺣﺮﺍﻣﺰﺍﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﻣﺤﻤﻞِ ﺯﯾﻨﺐ ……….

متن روضه شب بیست و سوم ماه رمضان میرداماد

وقتی که با نان و نمک افطار می کرد

انگار که با فاطمه دیدار می کرد …

ام کلثوم دید اصلا حواس باباش یه جای دیگه

هی شیر را از پیش خود میزد کنار و

هی دخترش با چشم تر اصرار میکرد

بابا جان شیر بخور … اخه رنگ و روت پریده …دخترا میدونن، دختر همه عشقش اینه بابا بیاد خونه افطار سفره براش پهن کنه … بابا برات شیر آوردم شیر رو زد کنار … حواس علی جای دیگه ست، دل امیرالمؤمنین یه جا دیگه بهانه می‌گیره

***

هی شیر را از پیش خود میزد کنارو

هی دخترش با چشم تر اصرار می‌کرد

در آسمان انگار چیز تازه می‌دید

با اشک دیده چشم را خونبار می‌کرد

امشب ز شب‌های دگر مظلوم‌تر بود

این را اذان وقت سحر اقرار می‌کرد

همه کنایه کجا نشستن، همه چیزو نمیشه وا کرد

( آن پهلوانی که غرورش را شکستن

انا الیه الراجعون تکرار می کرد …. ) ۲

سادات منو ببخشن، بریم در خونه حضرت زهرا ، امیرالمومنین بعد سی سال به آرزوش رسید چه خبره تو دل علی؟ بزار بگم:

***

دلتنگ زهرا بود و این شب های آخر

گریه به یاد آن در و دیوار میکرد …

می‌خواست از در بره بیرون ، شال امیرالمؤمنین گرفت به قلاب در، آماده‌ای یه جایی ببرمت ؟

قلاب در تا بوسه زد بر روی شالش

یاد قلاف و زخم دست یار می کرد …

سی سال پیشم یه نفر این شال رو گرفته بود هی نانجیب با قلاف شمشیر زد … وای …. برم جلوتر،

 از بس که دلتنگ نگاه فاطمه بود

دیدند قاتل را خودش بیدار میکرد …

پاشو دیگه فاطمه رسیده، پاشو علی رو خلاص کن …

از بس که دلتنگ نگاه فاطمه بود

دیدند قاتل را خودش بیدار میکرد …

***

الله اکبر … فرق شکافته شد، تا فرق علی شکافته شد، صدا بلند شد «فزت و رب الکعبه» بابا هر کی یه ضربه می‌خوره، بالاخره یه صدا می‌زنه، هر کی یه ضربه می‌خوره بالاخره یه ناله‌ای میزنه، یه اهی، وایی، فریادی …. استغاثه‌ای … امیرالمؤمنین سحر نوزدهم وقتی ضربه شمشیر خورد صدا زد «فزت و رب الکعبه» آخ … یاد خدا رو زنده کرد تو آون حالت، حرفی از درد نزد، اصلا دردش حس نشد … شمشیر تا ابرو رو شکافت، علی از زخم گله نکرد، یه آقایی رم سراغ دارم تو گودال قتلگاه، دیدن زیر لب داره ناله می‌کنه …. میگه جلو اومدم، دیدم میگه «الهی رِضاً برضاک… لا معبود سواك یا غیاث المستغیثین … » نمی دونم اجازه دارم جلوتر برم … فقط نگفت رضا به رضائک، فقط نگفت یا غیاث المستغیثین …. امام رضا می‌گه جد ما رو با دوازده ضربه کشتن … هر ضربه‌ای که زد یه بار گفت وا اماه … یه بار گفت وامحمدا … یه بار گفت واعلیا … حالا بگو حسین ….

روضه شب بیست و سوم ماه رمضان مهدی رسولی

نکنه هنوزم دوران غربت علی باشه .. قربونِ اون آقایی که شبا می اومد تو خونۀ یتیما در میزد .. یتیمه درُ باز میکرد با یه اخمی چرا دیر کردی؟.. میگفت ببخشید؛ نه تو دیر کردی تو قول داده بودی برای داداشم مرکب بیاری برا من عروسک بیاری صدا میزد این عروسکت، پس مرکب داداشم کو؟.. صدا میزد برو بیدارش کن براش یه مرکبی آوردم هم امن هم راحته .. میدیدن زانو میزنه رو زمین کف دستاشُ گذاشته رو زمین ..
این آقایی که اینجوری برا بچه یتیم مرکب شده، همه هست و نیست عالمه .. ستون عرشِ .. قربونت بشم بچه هاتُ سوار یه ناقه هایی کردن ناامن بود.. این همه به این مردم خدمت کردی..

مردم ما که روضه نمیخونیم فقط گریه کنیم، روضه ها برا درس برا عبرتِ ..
یه وقتی فکر نکنی تو کوفه و مسجد کوفه داشت میگفت خدایا من از اینا خسته شدم اینا همه عافیت طلب بودن” نه .. روایت میفرماید وقتی تو مسجد داشت این جمله رو میگفت صدایِ بیوه زن ها و همسران شهدا و خانواده های شهدای صفین از خونه های کوفه بلند بود این همه کوفه شهید داد پای علی ولی تا آخرین قدم با علی نموند ..

بمیرم برای آقایی که انقدر غریبش کردن این روزایِ آخر وقتی داشت حرف میزد هی میگفت به خدا من مومنم .. پیغمبر به من گفت من مومن از دنیا میرم ..
بعضی ها مظلومیتشون با شهادتشون تموم میشه اما مظلومیت علی باور کن بعد شهادتش بیشتر شد ..
لذا وقتی بعد از سالها دستور دادن دیگه کسی بالایِ منبر علی(ع) رو صب و لعن نکنه میگن اون خطیب تا این دستورُ شنید تو مدینه تو شهر پیغمبر تو نماز بدون لعن خطبه رو تموم کرد میخواست پله رو بیاد پایین مردم بی شرفی که نشسته بودن همه صدا زدند یاخطیب السنه ..
یعنی لعن علی یادت رفت علیُ چرا لعن نکردی چقدر مظلوم ..

شب بیست و سوم روضه مُ اینجور بگم .. بریم کربلا ..اون نانجیب وقتی کارِ ابی عبدالله رو تموم کرد، ایستاد کنارِ لشگر، بچه هارو اسیر کردن حالا میخوان از کربلا ببرن نانجیب شروع کرد خطبه خوندن صدا زد ببینید گوش بدید این بچه ها اسیر معمولی نیستن .. این زنُ بچه زن و بچه پیغمبرن .. اینا خانواده علی اند انقدر سخت به اینا بگیرید ..

ما همه تلاشمون اینه اینارو خردشون کنیم این خانواده یه چیز دارن به نام کرامت انقدر کریم و کرامت و طبع بلند دارن حالا حالاها به ما رو نمیزنن .. انقدر باید اینارو گرسنه نگه داری التماستون کنن غذا بهشون بدی ..
لذا وقتی همین خطیب ملعون اومد پیش یزید حرام زاده صدا زد امیر انقدر گرسنگی بهشون دادیم اینا التماس بکنن یک کلمه التماس نکردن .. یکی شون به مانگفت من گرسنمه ..
لذا امیر مجبور شدم دستور دادم حالا که التماس نمیکنن انقدر این بچه هارو با تازیانه بزنید تا التماستون کنن نزنیدشون ..

خود ملعونش میگه وقتی ما این بچه هارو تازیانه میزدیم اینا یه دونه آخ نگفتن ..
فقط بیشترین کاری که میکردن این بود دستاشونُ آستین هاشونُ میگرفتن جلوی صورتشون تازیانه به سرُ صورت نخوره .. بعضی موقع ها هم که خیلی سخت میشد میدیدم این بزرگترهاخودشونُ می انداختن رو بچه ها کمتر کتک بخورن ..

یه باغچه گل با ساقۀ شکسته
خرابه و مُخَدراتِ خسته
بعد تو ما یه روز خوش ندیدیم
قسم به هر نافلۀ نشسته

نیستی شده کنجِ خرابه خونم
دخترا میزنن زخم زبونم
بزار بگن بابات تورو نمیخواد
دوست دارم دوستم داری میدونم

قصۀ غصه هام نداره آخر
حق بده تارِ چشم دائمم تر
اما بابا سوی چشامُ کم کرد
ضربۀ بی هوای سیلی بیشتر

چقدر صدا زدم بابا کجایی
خسته تو صحرا گم شدم خدایی
من که اصلاً شمرُ حلال نکردم
زجر و حلال نکن توام بابایی

بریم یه جایی که گله نباشه
بین من و تو فاصله نباشه
هر جایی پیشم باشی خوبه اما
بریم یه جا که حرمله نباشه

محاسنتُ کی به خون کشونده
خاک یتیمی روسرم نشونده
عیبی نداره دستاتو نداری
مویی واسه شونه شدن نمونده

روضه خوانی شب بیست و سوم ماه رمضان

لیله قدر آمدم گردنی کج در زدم
شک ندارم که امشب نمیکنی تو ردم
بار افتاده ام را تا خانه ات کشیدم
تا حال جز محبت چیزی از تو ندیدم
یا ربنا یا الهی یا ربنا یا الهی

دوری از تو برایم هر کجا دردسر شد
هرچه سرمایه دادم پای عصیان ضرر شد
جابر العظم الکسیر استخوانم شکسته
راه گلوی مرا هق هق گریه بسته
یا ربنا یا الهی یا ربنا یا الهی

با این همه گناهم مست شاه غدیرم
دیوانه نجف ام باشد علی امیرم
سینه سپر میکنم نوری دارد ضمیرم
رشته های چادر مادرم میگیرم
یا حیدر و یا فاطمه یا حیدر و یا فاطمه

افضل الاعمال امشب زیارت کربلا ست
زائر قبر حسین زائر عرش خدا ست
دلتنگ کربلایم حرم حرم میکنم
خاک زیر پایش را تاج سرم میکنم
لبیک یا ثارالله لبیک یا ثارالله

از خیمه تا قتلگاه بر سر زنان میدوید
بین آن هلهله ها فریاد زینب رسید
پای خودت را بردار بی حیا از لبانش
جان دارد نیزه نزن ای سنان بر دهانش

ده نفر تازه نفس نعل تازه کوبیدند
نوبتی خنده کنان روی بدن چرخیدند
داد زهرا درامد تا بدن پاشیده شد

الهی بالحسین الهی العفو

تریپ لند

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا