بررسي آيه «محمد رسول الله…» و…
در این مطلب از سایت تریپ لند به بررسي آيه «محمد رسول الله…» و… می پردازیم. پس به شما پیشنهاد می کنیم حتما تا انتهای این مطلب همراه ما باشید.
بررسي آيه “محمد رسول الله…” و تبرئه خلفاء از حمله به خانه حضرت زهرا (س)
طرح شبهه:
خداوند، در قرآن كريم مى فرمايد كه اصحاب رسول خدا (ص) كسانى هستند كه با يكديگر مهربان هستند:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً. الفتح / 29.
محمّد (ص) فرستاده خداست و افرادى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند پيوسته آن ها را در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند نشانه آن ها در صورتشان از اثر سجده نمايان است اين وصف آنان در تورات و وصف آنان در انجيل است، همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و بقدرى نموّ و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وامى دارد اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد (ولى) كسانى از آن ها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است.
اين آيه شامل تمام ياران رسول خدا (ص) و از جمله خلفاى سه گانه مى شود و ثابت مى كند كه آن ها در برابر مشركان سخت گير و با مسلمانان مهربان بوده اند؛ حال چگونه مى توان پذيرفت كه حق علي بن ابوطالب را غصب كرده باشند، به خانه او هجوم آورده و حتى دختر رسول خدا را كتك زده باشند؛ تا جايى كه فرزندش محسن سقط شود؟!
آيا اين اتهماتى كه به خلفا مى زنيد، مخالف نص صريح قرآن كريم نيست؟
نقد و بررسي:
اين آيه شامل همه صحابه نمى شود:
از جمله آياتى كه اهل سنت براى اثبات عدالت تمام صحابه و به ويژه خلفاى سه گانه استناد مى كنند، آيه پيشين است و مدعى هستند كه خداوند تمام اصحاب رسول خدا را “اشداء علي الكفار”، “رحماء بينهم” و… وصف و به همه آن ها وعده آمرزش و پاداش عظيم داده است.
در پاسخ مى گوييم: اين آيه هرگز عدالت تمام صحابه را ثابت نخواهد كرد؛ زيرا منظور از “معيت” در ” وَالَّذينَ مَعَهُ” فقط به معناى معيت و همراهى جسمانى نيست؛ بلكه مقصود معيت روحى و ايمانى و منظور كسانى هستند كه از اوصاف ياد شده در آيه برخوردار بوده اند. خداوند در اين آيه براى همراهان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم صفات و ويژگي هاى را مى شمارد كه با بررسى زندگى صحابه، درمى يابيم كه برخى از صحابه از اين ويژگي ها برخوردار نبوده اند؛ بنابراين آيه شامل همه آن ها نمى شود و فقط شامل كسانى مى شود كه اين ويژگي ها را دارا بوده اند:
همه صحابه “اشداء علي الكفار” نبوده اند:
از جمله ويژگي هايى كه خداوند براى همراهان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى شمارد، “اشداء علي الكفار؛ در برابر كفّار سرسخت و شديد هستند ” است.
تاريخ زندگى صحابه و گريزهاى آن ها در جنگ هاى صدر اسلام اين واقعيت را به اثبات مى رساند كه برخى از صحابه داراى اين ويژگى نبوده اند. فرار در جنگ احد، خيبر و حنين و تنها ماندن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به همراه عده اى كمى از صحابه، بهترين شاهد و گواه بر اين مطلب است.
خداوند در قرآن كريم در باره گريز صحابه در جنگ احد مى فرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْاْ مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الجَْمْعَانِ إِنَّمَا اسْتزََلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُواْ وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنهُْمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيم . آل عمران / 155.
افرادى كه در روز روبرو شدن دو جمعيت با يكديگر (در جنگ احد)، گريختند، شيطان آن ها را بر اثر بعضى از گناهانى كه مرتكب شده بودند، به لغزش انداخت و خداوند آن ها را بخشيد. خداوند، آمرزنده و بردبار است.
و در آيه 25 سوره توبه مى فرمايد:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرين . التوبة / 25.
خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد) و در روز حنين (نيز يارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعيّتتان شما را مغرور ساخت، ولى (اين فزونى جمعيّت) هيچ به دردتان نخورد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شده سپس پشت (به دشمن) كرده، فرار نموديد!”
اين دو آيه ثابت مى كنند كه صحابه در جنگ احد و حنين فرار كرده اند. در جنگ حنين بيش از دوازده هزار نفر به همراه رسول خدا در اين جنگ شركت كرده بودند؛ اما در هنگام نبرد ـ جز عده كمى ـ همگى فرار كرده و رسول خدا را در ميان لشكر دشمن تنها گذاشتند.
حال چگونه مى توان ادعا كرد كه تمام صحابه “اشداء علي الكفار” بوده اند؟
بنابراين، آيه شامل تمام صحابه نمى شود و بلكه فقط شامل كسانى مى شود كه در نبردها حقيقتاً بر كفار سختگير بوده و در برابر آن ها ايستادگى كرده اند.
همه صحابه “رحماء بينهم” نبوده اند:
ويژگي دومى كه خداوند براى همراهان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى شمارد، اين است كه آن ها با يكديگر مهربان بوده اند. با بررسى تاريخ صدر اسلام، مى بنيم كه اين ويژگي نيز در همه صحابه وجود نداشته است؛ زيرا در صدر اسلام ميان صحابه جنگ ها و خونريزي هايى اتفاق افتاده است كه كاملاً عكس اين مسأله را به اثبات مى رساند. گردآمدن صحابه از اطراف و اكناف ممالك اسلامى و كشتن عثمان بن عفان، جنگ هاى جمل، صفين و نهروان كه در همه آن ها صحابه نقش اصلى را در دو طرف داشته اند، بهترين شاهد و دليل بر اثبات اين مطلب است.
ما در مقاله “بررسى آيه السابقون الأولون” به صورت كامل اين مطلب را بررسى و نام كسانى از صحابه را كه در قضيه كشتن عثمان شركت داشته اند آورده ايم كه نياز به تكرار آن نيست.
آيا خلفاء “اشداء علي الكفار” بودند؟:
از آن جايى كه هدف اصلى اهل سنت از استناد به اين آيه، تبرئه خلفاى سه گانه و انكار هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله عليها و شهادت آن حضرت است، در اين جا به بررسى سيره و زندگى خلفاى سه گانه مى پردازيم تا ببينيم كه آيا خلفاى سه گانه داراى چنين ويژگي هايى بوده اند تا آيه شامل حال آن ها شود، يا خير؟
پيش از ورود به اصل بحث مطالبى به صورت مختصر در باره حكم گريز از جنگ مى آوريم.
حكم گريز از جنگ:
بى ترديد گريز از ميدان نبرد، يكى از گناهان بزرگ محسوب مى شود كه هم از نظر عقل و هم از نظر شرع عملى است ناپسند؛ زيرا ثابت مى كند كه شخص فرار كننده از جنگ، به خداوند و وعده هايى كه داده است بى توجه بوده و حاضر نيست جان خود را در راه خداوند و دين اسلام فدا كند.
و اگر اين فرار سبب شود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در ميان مشركين تنها مانده و افرادى كه از آن حضرت در مقابل حملات دشمنان دفاع نمايد نداشته باشد، حكم شديدترى پيدا مى كند.
خداوند كريم در باره فرار از جنگ مى فرمايد:
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار. وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزًِّا إِلىَ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَْصِير. الأنفال / 15 و 16.
اى افرادى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد رو برو شديد، به آن ها پشت نكنيد (و فرار ننماييد)!. و هر كس در آن هنگام به آن ها پشت كند، مگر آن كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد، و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد، (چنين كسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جايگاه او جهنم، و چه بد جايگاهى است!.
روايات بسيارى نيز در منابع روايى اهل سنت در حرمت فرار از جنگ وارد شده است كه به يك روايت اشاره مى كنيم.
محمد بن اسماعيل بخارى در صحيحش مى نويسد:
عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه عن النبي صلى الله عليه وسلم قال اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْمُوبِقَاتِ قالوا يا رَسُولَ اللَّهِ وما هُنَّ قال الشِّرْكُ بِاللَّهِ وَالسِّحْرُ وَقَتْلُ النَّفْسِ التي حَرَّمَ الله إلا بِالْحَقِّ وَأَكْلُ الرِّبَا وَأَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ وَالتَّوَلِّي يوم الزَّحْفِ وَقَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ الْغَافِلاتِ.
ابوهريره از رسول خدا (ص) نقل مى كند فرمود: از هفت چيز كه سبب ورود و بقاء در آتش مى شود بپرهيزيد. سؤال شد اين هفت چيز كدامند؟ فرمود: شرك به خداوند، كشتن انسانى كه خداوند ريختن خونش را حرام كرده است؛ مگر در صورت جرم باعث قتل، خوردن ربا و مال يتيم، فرار از جبهه جنگ و تهمت به زنان مؤمن كه دامن آنان از آلودگى پاك است.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1017، ح 2615، كتاب الوصايا، ب 23، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ… و ج 6، ص 2515، ح 6465، كتاب الحدود، ب 44، باب رَمْىِ الُْمحْصَنَاتِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 1، ص 92، ح89، كتاب الإيمان، بَاب بَيَانِ الْكَبَائِرِ وَأَكْبَرِهَا، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
شوكاني، ذيل اين حديث مى گويد:
( وفي الحديث ) دَلِيلٌ على أَنَّ هذه السَّبْعَ الْمَذْكُورَةَ من كَبَائِرِ الذُّنُوبِ وَالْمَقْصُودُ من إيرَادِ الحديث ها هنا هو قَوْلُهُ فيه وَالتَّوَلِّي يوم الزَّحْفِ فإن ذلك يَدُلُّ على أَنَّ الْفِرَارَ من الْكَبَائِرِ الْمُحَرَّمَةِ وقد ذَهَبَ جَمَاعَةٌ من أَهْلِ الْعِلْمِ إلَى أَنَّ الْفِرَارَ من مُوجِبَاتِ الْفِسْقِ.
هفت مورد ذكر شده در اين حديث از گناهان بزرگ هستد كه مقصود ما از نقل اين حديث مورد ششم آن فرار از جنگ است كه در اين حديث از گناهان بزرگ شمرده شده است و بعضى از دانشمندان آن را سبب فسق دانسته اند.
الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي 1255هـ)، نيل الأوطار من أحاديث سيد الأخيار شرح منتقى الأخبار، ج 8، ص 78 – 80، ناشر: دار الجيل، بيروت – 1973.
ابن حزم اندلسى در باره حكم فرار از جنگ مى گويد:
مسألة، ولا يحل لمسلم أن يفرّ عن مشرك ولاعن مشركين ولو كثر عددهم أصلاً لكن ينوى في رجوعه التحيز إلى جماعة المسلمين ان رجا البلوغ، إليهم أو ينوى الكر إلى القتال فإن لمن ينو الا تولية دبره هاربا فهو فاسق ما لم يتب، قال الله عز وجل: (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار. وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزًِّا إِلىَ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ ).
براى مسلمان جايز و حلال نيست كه از مشرك و يا از مشركين فرار كند؛ هر چند كه زياد باشند و اگر قصد عقب نشينى هم داشته باشد بايد به اين نيت باشد كه با پيوستن به ديگر مسلمانان جنگ با آنان را ادامه دهد، در غير اين صورت فاسق خواهد بود؛ مگر توبه كند. خداوند مى فرمايد: اى اهل ايمان! هرگاه با تهاجم كافران در ميدان كارزار روبرو شديد، مبادا از بيم آنان پشت به دشمن كرده و از جنگ بگريزيد. هر كس در روز جنگ به آن ها پشت نمود و فرار كرد، به طرف غضب و خشم خدا روى آورده و جايگاهش دوزخ كه بدترين منزل است خواهد بود.
إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد أبو محمد (متوفاي456هـ)، المحلى، ج 7، ص 292، المسألة 923 لا يحل لمسلم ان يفر عن مشرك ولا عن مشركين ولو كثر عددهم أصلا…، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة – بيروت.
خليفه اول و دوم، مخالف جنگ با مشركين:
جنگ بدر، از مهمترين جنگ هاى تاريخ صدر اسلام است؛ زيرا نقشى اساسى در برقرارى حكومت اسلامى در مدينه داشت. پيامبر اسلام پيش از آغاز جنگ با ياران خود مشورت كرد كه با قريش بجنگند يا اين كه به مدينه برگردند. عالمان اهل سنت تصريح كرده اند كه هنگامى كه پيامبر اين مطلب را با ابوبكر و عمر در ميان نهادند، آن ها مخالفت خود را با جنگ اعلام كردند و برگشتن به مدينه را ترجيح دادند.
عَنْ أَنَس، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم شَاوَرَ حِينَ بَلَغَهُ إِقْبَالُ أَبِي سُفْيَانَ قَالَ فَتَكَلَّمَ أَبُو بَكْر فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ تَكَلَّمَ عُمَرُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَقَامَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ فَقَالَ إِيَّانَا تُرِيدُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نُخِيضَهَا الْبَحْرَ لأَخَضْنَاهَا وَلَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَضْرِبَ أَكْبَادَهَا إِلَى بَرْكِ الْغِمَادِ لَفَعَلْنَا – قَالَ – فَنَدَبَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم النَّاسَ فَانْطَلَقُوا حَتَّى نَزَلُوا بَدْرًا
أنس مى گويد: خبر بازگشت ابوسفيان به مدينه رسيد، رسول خدا (ص) با يكايك اصحاب و يارانش به گفتگو و مشورت نشست، ابوبكر سخن گفت؛ اما رسول خدا از وى روى برگرداند سپس عمر سخن گفت، رسول خدا از وى نيز روى برگرداند.
سعد بن عباده به پاخواست و گفت: آيا نظر و رأى ما را مى خواهى اى رسول خدا؟ قسم به آن كه جانم در دست او است، اگر فرمانت صادر شود كه آنان را در دريا غرق كنيم، چنين خواهيم كرد و اگر بگويى با غلاف شمشير پهلوهاى آنان را نوازش دهيم، چنين خواهيم كرد. پيامبر خدا (ص) پس از اين سخنان مردم را براى جنگيدن فراخواند تا آن كه در سرزمين بدر فرود آمدند.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 5، ص 170، ح4513، كتاب الجهاد والسير (المغازى )، باب غَزْوَةِ بَدْر، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
اعراض و روى گردانى رسول اكرم از سخنان ابوبكر و عمر به خاطر اين بود كه آن دو سخنانى به زبان آوردند كه نشان دهنده عزت و شوكت قريش بود و باعث تضعيف روحيه مسلمانان گرديد؛ همان گونه كه در مصادر مهم ديگر اهل سنت به مضمون سخنان خليفه اول و دوم اشاره شده است:
فقال عمر بن الخطاب: يا رسول الله إنها قريش وعزها، والله ما ذلت منذ عزت ولا آمنت منذ كفرت….
عمر بن الخطاب گفت: اى رسول خدا! قريش عزيز است، به خدا سوگند از روزى كه عزيز شده، ذلت نديده و از زمانى كه كافر شده ايمان نياورده است….
البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاي458هـ)، دلائل النبوة ج 3، ص 107.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 2، ص 106، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م.
السيوطي، عبد الرحمن بن الكمال جلال الدين (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج 4، ص 20، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1993.
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، ج 4، ص 26، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج 2، ص 386، ناشر: دار المعرفة – بيروت – 1400.
سؤال اساسى اين است كه آيا كسى كه اين چنين روحيه نسبت به كفار داشته باشد، جمله “اشداء علي الكفار” در اين آيه شريفه، شامل حال او مى شود يا خير؟
فرار ابوبكر در جنگ احد:
ترديدى نيست كه جمله “اشداء علي الكفار” با فرار از ميدان نبرد، سازگار نيست و به كسى كه در جنگ ها فرار كرده است، نمى توان گفت “اشداء علي الكفار” بوده. و خلفاى سه گانه در جنگ هاى زيادي؛ از جمله جنگ احد، خيبر و حنين فرار كرده اند.
يكى از دلائل فرار ابوبكر در جنگ احد، اعتراف خود او است. بسيارى از بزرگان اهل سنت به نقل از عائشه نوشته اند:
كان أبو بكر رضي الله عنه إذا ذكر يوم أحد بكى ثم قال ذاك كله يوم طلحة ثم أنشأ يحدث قال كنت أول من فاء يوم أحد فرأيت رجلا يقاتل مع رسول الله صلى الله عليه وسلم دونه وأراه قال يحميه قال فقلت كن طلحة حيث فاتني ما فاتني فقلت يكون رجلا من قومي أحب إلي وبيني وبين المشرق رجل لا أعرفه وأنا أقرب إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم منه وهو يخطف المشي خطفا لا أخطفه فإذا هو أبو عبيدة بن الجراح فانتهينا إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم وقد كسرت رباعيته وشج في وجهه وقد دخل في وجنته حلقتان من حلق المغفر.
عائشه مى گويد: ابوبكر هر گاه ياد روز اُحُد مى افتاد، گريه مى كرد و مى گفت: آن روز، روز طلحه بود. سپس گفت: نخستين كسى كه در آن روز (پس از فرار) بازگشت، من بودم، رسول خدا را ديدم كه با يكى از كفار مى جنگيد، به طلحه گفتم: همان جايى كه هستى باش كه من چيزهايى را از دست داده ام، مردى از خويشان من است كه عزيزتر است از تمام آن چه بين مشرق و مغرب است. و من به رسول خدا نزديكتر بودم، كسى را كه نمى شناختم به طرف رسول خدا آمد، هنگامى كه نزديك شد ديدم ابوعبيده جراح است، خودمان را به پيامبر رسانديم، ديدم دندان هاى جلوى آن حضرت شكسته شده و صورتش شكافته و دو حلقه از حلقه هاى زره در صورتش فرو رفته بود.
الطيالسي البصري، سليمان بن داود أبو داود الفارسي (متوفاي204هـ)، مسند أبي داود الطيالسي، ج 1، ص 3، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 222، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م.
الأصبهاني، أبو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 1، ص 87، ناشر: دار الكتاب العربي – بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.
المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 13، ص 417، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 2، ص 191، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م.
الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 16، ص 273، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث – بيروت – 1420هـ- 2000م.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 4، ص 29، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
حاكم نيشابورى پس از نقل اين روايت مى گويد:
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.
النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 298، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ – 1990م.
اعتراف عمر بن الخطاب به فرار از جنگ:
يكى ديگر از دليل هاى فرار ابوبكر و عمر در جنگ احد، اعترافى است كه عمر بن الخطاب در زمان خلافتش كرده است. ابومظفر كنانى در لباب الآداب و ابن عبد البر قرطبى در الإستذكار نوشته اند:
عن إسماعيل بن عمر رضي الله عنه قال: لما فرض عمر رضوان الله عليه الدواوين جاء طلحة بن عُبيد الله رحمه الله بنفرٍ من بني تميم يستفرض لهم، وجاء رجلٌ من الأنصار بغلامٍ مصفرٍّ سقيمٍ، فقال: من هذا الغلام؟ قال: هذا ابن أخيك البراء بن النضر، فقال عمر رضي الله عنه: مرحباً وأهلاً، وضمَّه إليه، وفرض له في أربعة آلاف، فقال طلحة: يا أمير المؤمنين، انظر في أصحابي هؤلاء، قال: نعم، ففرض لهم في ستمائة ستمائة، فقال طلحة: ما رأيت كاليوم شيئاً أبعد من شيء أي شيء هذا؟ فقال عمر رحمه الله عليه: أنت يا طلحة تظن أنني منزلٌ هؤلاء بمنزلة هذا؟ إني رأيت أبا هذا جاء يوم أُحدٍ وأنا وأبو بكر قد تحدثنا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قُتل، فقال: يا أبا بكر، ويا عمر، ما لي أراكما جالسين؟ إن كان رسول الله صلى الله عليه وسلم قُتل فإن الله حي لا يموت، ثم ولّى بسيفه، فضُرب عشرين ضربة، أعدها في وجهه وصدره، ثم قُتِل رحمه الله.
اسماعيل بن عمر مى گويد: هنگامى كه عمر دستور داد تا نام افراد را جهت دريافت حقوق از بيت المال بنويسند، طلحة بن عبيد الله با يك نفر از بنى تميم آمد و درخواست نام نويسى كرد، مردى از انصار با جوانى نحيف و لاغر آمد و او هم همين درخواست را داشت. عمر پرسيد: اين پسر كيست؟ گفت: پسر برادرت براء بن نضر، عمر به وى خوش آمد گفت و او را در آغوش گرفت و براى وى چهار هزار تعيين كرد.
طلحه گفت: دوستان مرا هم در نظر داشته باش. براى آنان نيز هر كدام ششصد تعيين كرد. طلحه گفت: مانند امروز اين چنين تفاوت و اختلاف نديده ام. عمر گفت: فكر مى كنى تو و دوستانت و پسر برادرم را در يك سطح و اندازه بايد قرار دهم؟ روز اُحُد پدر اين پسر نزد من و ابوبكر آمد و ما دو نفر از كشته شدن رسول خدا (ص) صحبت مى كرديم، به ما گفت: چرا نشسته ايد، اگر رسول خدا كشته شده است، خداى او نمرده است؛ بلكه او زنده است و نمى ميرد. سپس شمشيرش را به دست گرفت و به جنگ دشمن رفت، بيست ضربه بر سينه و صورت وى دشمن وارد كرد كه سرانجام به شهادت رسيد.
الكناني، أسامة بن منقذ أبو المظفر (متوفاى584هـ)، لباب الآداب، ج 1، ص 54؛
النمري القرطبي، يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي463هـ)، الاستذكار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار، ج 3، ص 248، تحقيق: سالم محمد عطا، محمد علي معوض، ناشر: دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة: الأولى، 2000 م .
فرار عمر در احد:
خليفه دوم در زمان خلافتش، خطبه اى خوانده و در اين خطبه اعتراف كرده است كه يكى از فرار كنندگان از جنگ بوده است.
محمد بن جرير طبرى در تفسيرش مى نويسد:
خَطَبَ عُمَرُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَقَرَأَ آلَ عِمْرَانَ، فَلَمَّا انْتَهَى إِلى قَوْلِهِ: “إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ”، قَالَ: لَمَّا كَانَ يَوْمُ أُحُدٍ هَزَمْنَاهُمْ فَفَرَرْتُ حَتَّى صَعِدْتُ الْجَبَلَ، فَلَقَدْ رَأَيْتُنِي أَنْزُو كَأَنَّنِي أَرْوَى، وَالنَّاسُ يَقُولُونَ: قُتِلَ مُحَمَّدٌ، فَقُلْتُ: لاَ أَجِدُ أَحَدَاً يَقُولُ قُتِلَ مُحَمَّدٌ إِلاَّ قَتَلْتُهُ، حَتَّى اجْتَمَعْنَا عَلى الْجَبَلِ، فَنَزَلَتْ: ) إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ.
عمر در روز جمعه هنگام خطبه خواندن، سوره آل عمران را مى خواند تا رسيد به اين آيه: “آنان كه روز برخورد دو لشكر به شما پشت كرده و گريختند ” سپس گفت: روز اُحُد پس از آن كه شكست خورديم، من فرار كردم و از كوه بالا مى رفتم به طورى كه احساس كردم كه همانند بزكوهى پرش و خيزش دارم و به شدت تشنه شده بودم، شنيدم مردى مى گفت: محمد كشته شد، گفتم: هر كس بگويد محمد كشته شد، او را مى كشم، به كوه پناه آورده و همه بالاى كوه جمع شديم، در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد.
الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 4، ص 144، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ؛
الأندلسي، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 1، ص 529، تحقيق: عبد السلام عبد الشافي محمد، ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م؛
السيوطي، الحافظ جلال الدين، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 14، ص 529 و….
فخر رازى از بزرگترين عالمان اهل سنت مى نويسد:
ومن المنهزمين عمر، الا أنه لم يكن في أوائل المنهزمين ولم يبعد، بل ثبت على الجبل إلى أن صعد النبي صلى الله عليه وسلم.
از فراريان صحنه جنگ، عمر بود؛ البته جزء نخستين فراريان نبود، بالاى كوه ماند تا پيامبر هم به آن ها پيوست.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 9، ص 42، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.
فرار عثمان در جنگ احد:
ابن عبد البر از عالمان بزرگ اهل سنت مى نويسد:
وفر عثمان بن عفان وعقبة بن عثمان وسعد بن عثمان رجلان من الأنصار ثم من بني زريق حتى بلغوا الجلعب جبلا بناحية المدينة فأقاموا به ثلاثا ثم رجعوا إلى رسول الله عليه السلام….
عثمان بن عفان و دو نفر از انصار به نام هاى عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان و افرادى از بنى زريق گريختند تا به كوه جلعب در اطراف مدينه رسيدند و سه شبانه روز در آن جا ماندند، سپس نزد پيامبر (ص) بازگشتند….
إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1074، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 20، ص 61، تحقيق: أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث – بيروت – 1420هـ- 2000م.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 4، ص 28 29،، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
فخر رازى در تفسيرش مى نويسد:
ومنهم [المنهزمين] أيضا عثمان انهزم مع رجلين من الأنصار يقال لهما سعد وعقبة، انهزموا حتى بلغوا موضعا بعيدا ثم رجعوا بعد ثلاثة أيام.
عثمان با دو نفر از انصار به نام هاى سعد و عقبه گريختند تا به يك جاى دورى رسيدند و پس از سه روز بازگشتند.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 9، ص 42، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.
و بسيارى از بزرگان اهل سنت نوشته اند كه عثمان بن عفان به همراه سه نفر ديگر گريختند و از ترس تا سه روز نتوانستند به مدينه برگردند:
فر عثمان بن عفان وعقبة بن عثمان وسعد بن عثمان رجلان من الأنصار حتى بلغوا الجلعب جبل بناحية المدينة مما يلي الأعوص فأقاموا به ثلاثا ثم رجعوا إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال لهم لقد ذهبتم فيها عريضة.
عثمان بن عفان، عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان (دو نفر از انصار) آن قدر گريختند كه به كوه جلعب (كوهى در اطراف مدينه از طرف اعوض) رسيدند و سه روز در آن جا ماندند و سپس بازگشتند. رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به آن ها فرمود: به چه سر زمين دورى رفته بوديد! ”
الطبري، محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 4، ص 145، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
الطبري، محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 69، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4، ص 63، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ – 1996 م؛
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) السيرة النبوية، ج 3، ص 55 ؛
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 17، ص 347، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولى، السعودية – 1419هـ .
فرار ابوبكر و عمر در جنگ خيبر:
سيوطى و بسيارى از بزرگان اهل سنت نقل كرده اند:
عَنْ عَلِيَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: سَارَ رَسُولُ اللَّهِ إِلى خَيْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا رَسُولُ اللَّهِ بَعَثَ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَمَعَهُ النَّاسُ إِلى مَدِينَتِهِمْ وَإِلى قَصْرِهِمْ فَقَاتَلُوهُمْ، فَلَمْ يَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءَ يَجْبُنُهُمْ وَيَجْبُنُونَهُ، فَسَاءَ ذالِكَ رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ: لأبُعَثَنَّ عَلَيْهِمْ رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولُهُ، وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، يُقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ، لَيْسَ بِفَرَّارٍ، فَتَطَاوَلَ النَّاسُ لَهَا، وَمَدُّوا أَعْنَاقَهُمْ يَرُونَهُ أَنْفُسَهُمْ رَجَاءَ مَا قَالَ، فَمَكَثَ رَسُولُ اللَّهِ سَاعَةً فَقَال: أَيْنَ عَلِيٌّ؟ فَقَالُوا: هُوَ أَرْمَدُ، قَالَ: ادْعُوهُ لِي، فَلَمَّا أَتَيْتُهُ فَتَحَ عَيْنِي، ثُمَّ تَفَلَ فِيهَا، ثُمَّ أَعْطَانِي اللوَاءَ فَانْطَلَقْتُ بِهِ سَعْيَاً خَشْيَةَ أَنْ يُحْدِثَ رَسُولُ اللَّهِ فِيهَا حَدَثَاً أَوْ فِيَّ، حَتَّى أَتَيْتُهُمْ فَقَاتَلْتُهُمْ، فَبَرَزَ مَرْحَبٌ يَرْتَجِزُ، وَبَرَزْتُ لَهُ أَرْتَجِزُ كَمَا يَرْتَجِزُ حَتَّى الْتَقَيْنَا، فَقَتَلَهُ اللَّهُ بِيَدِي، وَانْهَزَمَ أَصْحَابُهُ، فَتَحَصَّنُوا وَأَغْلَقُوا الْبَابَ، فَأَتَيْنَا الْبَابَ، فَلَمْ أَزَلْ أُعَالِجُهُ حَتَّى فَتَحَهُ اللَّهُ ). ( ش، والْبزار، وسندُهُ حَسَنٌ ).
علي عليه السلام مى فرمود: رسول خدا (ص) به طرف خيبر رفت، عمر را با گروهى به طرف اهل خيبر فرستاد تا با آنان بجنگند، مدتى نگذشته بود كه عمر و يارانش گريختند. پس از بازگشت، عمر يارانش را متهم به ترسيدن مى كرد و آن ها عمر را. پيامبر ناراحت شد و فرمود: مردى را به اين جنگ خواهم فرستاد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. او با خيبريان خواهد جنگيد تا پيروز شود.
حاضران گردنها را دراز كردند تا ببيند چه كسى اين سعادت را به دست مى آورد، رسول خدا (ص) لحظه اى مكث كرد سپس فرمود: علي كجاست؟ گفتند او چشم درد دارد. فرمود او را صدا بزنيد، هنگامى كه محضر پيامبر (ص) آمدم، آب دهانش را بر چشمم ماليد، پرچم را به دستم داد، به سرعت حركت كردم تا تصميم ديگرى بر تغيير من ايجاد نشود، با دشمن وارد جنگ شدم، مرحَب به ميدان آمد و رجز مى خواند، من نيز به ميدان رفتم و رجز خواندم تا با يكديگر درگير شديم، سر انجام خداوند اين پهلوان نامى يهود را به دست من از بين برد، يارانش متفرق شدند و به طرف قلعه عقب نشينى كردند و درها را بستند، پشت درِ ورودى قلعه آمدم و آن قدر پافشارى كردم تا خداوند آن را گشود. سند اين حديث “حسن” است.
إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 7، ص 396، ح 36894، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد – الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
البزار، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292هـ)، البحر الزخار، ج 11، ص 327، ح5140، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مكتبة العلوم والحكم – بيروت، المدينة، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، الحافظ جلال الدين السيوطي، ج 16، ص 135، ح 7406 و كتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ابن أبي شيبة الكوفي، و البحر الزخار (مسند بزار) أحمد بن عمرو البزار (متوفاي 292هـ)، و…
حاكم نيشابوري، پس از نقل روايت مى گويد:
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.
النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 40، ح 4340، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ – 1990م
هيثمى در مجمع الزوائد مى نويسد:
رواه البزار وفيه نعيم بن حكيم وثقه ابن حبان وغيره وفيه لين.
الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 6، ص 151، ناشر: دار الريان للتراث / دار الكتاب العربي – القاهرة، بيروت – 1407هـ.
در حالى كه نعيم بن حكيم از راويان بخارى است و يحيى بن معين نيز او را توثيق كرده است.
مزى در تهذيب الكمال مى نويسد:
وقال عبد الخالق بن منصور، عن يحيى بن معين: ثقة. وكذلك قال العجلي… روى له البخاري في كتاب ” رفع اليدين في الصلاة “، وأبو داود النسائي في ” خصائص علي “، وفي ” مسنده “.
عبد الخالق بن منصور از يحيى بن معين نقل كرده است كه او (نعيم بن حكيم) ثقه است، عجلى نيز همين را گفته است. و بخارى از او در كتاب رفع اليدين فى الصلاة و ابوداوود و نسائى در خصائص علي و مسندش روايت نقل كرده اند.
المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 29، ص 465، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
ذهبى در باره او مى گويد:
نعيم بن حكيم المدائني، عن أبي مريم الثقفي، وعنه القطان، وشبابة، ثقة، مات 148.
نعيم بن حكيم از ابومريم ثقفى روايت نقل كرده و قطان و شبابه از او روايت نقل كرده اند او (نعيم بن حكيم) مورد اعتماد است و در سال 148 از دنيا رفته است.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج 2، ص 323، شماره: 5855، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو – جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ – 1992م.
پس سند روايت كاملاً صحيح است و هيچ مشكلى ندارد.
ذهبى در تاريخ الإسلام مى نويسد:
عن عبد الرحمن بن أبي ليلى قال: كان علي يلبس في الحر والشتاء القباء المحشو الثخين وما يبالي الحر، فأتاني أصحابي فقالوا: إنا قد رأينا من أمير المؤمنين شيئاً فهل رأيته فقلت: وما هو قالوا: رأيناه يخرج علينا في الحر الشديد في القباء المحشو وما يبالي الحر، ويخرج علينا في البرد الشديد في الثوبين الخفيفين وما يبالي البرد، فهل سمعت في ذلك شيئاً فقلت: لا.
فقالوا: سل لنا أباك فإنه يسمر معه. فسألته فقال: ما سمعت في ذلك شيئاً. فدخل عليه فسمر معه فسأله فقال علي: أوما شهدت معنا خيبر قال: بلى. قال: فما رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم حين دعا أبا بكر فعقد له وبعثه إلى القوم، فانطلق فلقي القوم، ثم جاء بالناس وقد هزموا فقال: بلى. قال: ثم بعث إلى عمر فعقد له وبعثه إلى القوم، فانطلق فلقي القوم فقاتلهم ثم رجع وقد هزم، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم عند ذلك: لأعطين الراية رجلاً يحبه الله ورسوله ويحب الله ورسوله يفتح الله عليه غير فرار فدعاني فأعطاني الراية، ثم قال: اللهم اكفه الحر والبرد، فما وجدت بعد ذلك حراً ولا برداً.
عبد الرحمن بن أبى ليلى مى گويد: علي (عليه السلام) در تابستان و زمستان لباس ضخيم مى پوشيد، دوستانم گفتند: از اميرمؤمنان علي (عليه السلام) عملى تعجب آور مى بينيم، گفتم چه چيزى؟ گفتند: در هواى گرم لباس ضخيم مى پوشد و در سرماى شديد لباس نازك، آيا تو چيزى در اين باره شنيده اي؟
گفتم نشنيده ام، گفتند: پدرت هميشه همراه علي (عليه السلام) است از او بپرس. از پدرم پرسيدم گفت: چيزى نمى دانم؛ ولى خودش نزد علي (عليه السلام) رفت و پرسيد، علي (عليه السلام) فرمود: مگر در خيبر همراه ما نبودى؟ گفتم: آرى بوده ام. فرمود: مگر نديدى رسول خدا ابوبكر را با عده اى براى فتح خيبر فرستاد؛ ولي او شكست خورد و برگشت. سپس عمر را فرستاد، او هم شكست خورده بازگشت؟ گفتم آرى شاهد بودم. سپس رسول خدا (ص) فرمود: فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و روسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند كه به دست وى خيبر فتح خواهد شد. آن گاه مرا صدا زد و پرچم را به دست من داد و براى من دعا كرد و عرضه داشت: خداوندا! او را از سرما و گرما حفظ كن، از آن لحظه بود كه سرما و گرما را احساس نكرده و به من آسيبى نمى رسد.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 2، ص 412، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م.
إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 367، ح 32080، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد – الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
سيوطى و متقى هندى پس از نقل روايت مى نويسند:
( ش، حم، ه، والبزار وابن جرير وصَحَّحَهُ، طس، ك، ق فِي الدَّلائل، ض ).
السيوطي، الحافظ جلال الدين، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 16، ص 243؛
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 13، ص 53، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ – 1998م.
حاكم نيشابورى در المستدرك، به نقل از اميرمؤمنان عليه السلام مى نويسد:
عن أبي ليلى عن علي أنه قال يا أبا ليلى أما كنت معنا بخيبر قال بلى والله كنت معكم قال فإن رسول الله صلى الله عليه وسلم بعث أبا بكر إلى خيبر فسار بالناس وانهزم حتى رجع.
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه
علي (عليه السلام) به ابوليلى فرمود: آيا تو در خيبر با ما نبودى؟ گفت: آري. به خدا سوگند همراه شما بودم. علي (عليه السلام) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عده اى را به فرماندهى ابوبكر به طرف خيبر فرستاد؛ ولى شكست خوردند و گريختند.
اين حديث سندش صحيح است؛ ولى بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند.
النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 39، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ – 1990م
ناراحتي رسول خدا (ص) از فرار ابوبكر و عمر:
إيجى در المواقف مى نويسد:
روي أنه صلى الله عليه وسلم بعث أبا بكر أولا فرجع منهزما وبعث عمر فرجع كذلك فغضب النبي صلى الله عليه وسلم لذلك فلما أصبح خرج إلى الناس ومعه راية فقال ( لأعطين.. ) إلى آخره.
روايت شده است كه رسول خدا (ص) اول ابوبكر را به طرف خيبر فرستاد كه او فرار كرده و برگشت، سپس عمر را فرستاد او هم همان سرنوشت را داشت، پيامبر (ص) خشمگين شد، فردا صبح در حالى كه پرچم به دست آن حضرت بود فرمود:… ”
الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج 3، ص 634، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.
القاضى الجرجانى، علي بن محمد (متوفاي 816هـ)، شرح المواقف، ج 8، ص 369. ناشر: مطبعة السعادة – مصر، الطبعة الأولى، 1325هـ – 1907 م.
فرار عمر در جنگ حنين:
محمد بن اسماعيل بخارى در صحيحش مى نويسد:
عَنْ أَبِي قَتَادَةَ رضى الله عنه قَالَ خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عَامَ حُنَيْن، فَلَمَّا الْتَقَيْنَا كَانَتْ لِلْمُسْلِمِينَ جَوْلَة ٌ، فَرَأَيْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُشْرِكِينَ عَلاَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَاسْتَدَرْتُ حَتَّى أَتَيْتُهُ مِنْ وَرَائِهِ حَتَّى ضَرَبْتُهُ بِالسَّيْفِ عَلَى حَبْلِ عَاتِقِهِ، فَأَقْبَلَ عَلَىَّ فَضَمَّنِي ضَمَّةً وَجَدْتُ مِنْهَا رِيحَ الْمَوْتِ، ثُمَّ أَدْرَكَهُ الْمَوْتُ فَأَرْسَلَنِي، فَلَحِقْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فَقُلْتُ مَا بَالُ النَّاسِ قَالَ أَمْرُ اللَّهِ، ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ رَجَعُوا….
ابوقتاده مى گويد: سالى كه جنگ حنين اتفاق افتاد، همراه رسول خدا (ص) بودم، هنگامى كه دو لشكر روبروى هم قرار گرفتند، مسلمانان فرار مى كردند، سپس بر مى گشتند.
مردى از مشركان را ديدم كه با يك مسلمان مى جنگيد، آن دو را دور زدم تا از پشت شمشيرى بين گردن و شانه اش وارد كردم، آن مرد مشرك برگشت و مرا به خودش چسپاند و فشار داد، بوى مرگ را احساس كردم، مرا رها كرد و بر زمين افتاد و مرد. عمر را ملاقات كردم، گفتم چرا مردم فرار مى كنند ؟ گفت امر و دستور خداوند اين است.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4 ص 58، ح3142، كتاب فرض الخمس، ب 18، باب مَنْ لَمْ يُخَمِّسِ الأَسْلاَبَ و ج 5 ص 100، كتاب المغازى، ب 54، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( وَيَوْمَ حُنَيْن…، ح 4321، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
صالحى شامى در سبل الهدى مى نويسد:
وكان المسلمون بلغ أقصى هزيمتهم مكة، ثم كروا بعد وتراجعوا، فاسهم لهم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، جميعا، وكانت أم الحارث الانصارية آخذة بخطام جمل الحارث زوجها، وكان يسمى المجسار فقالت: يا حار أتترك رسول الله، صلى الله عليه وسلم، والناس يولون منهزمين؟ وهي لا تفارقه، قالت: فمر علي عمر بن الخطاب فقلت: يا عمر ما هذا؟ قال: أمر الله تعالى.
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، ج 5، ص 331، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
در جنگ حنين مسلمانان گريختند تا جايى كه برخى از آن ها تا مكه رسيده بودند، سپس برگشتند، رسول خدا براى هر كدام سهمى تعيين كرد. ام ّحارث انصارى افسار شتر همسرش حارث را كه مجسار نام داشت گرفته بود و مى گفت: اى حارث! آيا رسول خدا را تنها مى گذارى؟ مردم همه در حال فرار بودند؛ اما اين زن شوهرش را رها نمى كرد. خود او مى گويد: عمر از كنار من در حال فرار بود، گفتم: اى عمر اين چه كارى است كه مى كنيد؟ عمر گفت: فرمان خدا است.
ابن حجر عسقلانى در فتح الباري، عينى در عمدة القاري، شوكانى در نيل الأوطار و عظيم آبادى در عون المعبود در توجيه اين سخن عمر كه فرارش را به خداوند نسبت داده است مى نويسند:
قوله ( أمر الله ) أي حكم الله وما قضى به.
يعنى مقصود عمر از اين كه گفته “امر الله” اين است كه قضا و قدر الهى اين است كه ما فرار كنيم!.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 8، ص 29، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 17، ص 299، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
العظيم آبادي، محمد شمس الحق (متوفاي1329هـ)، عون المعبود شرح سنن أبي داود، ج 7 ص 275، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الثانية، 1995م.
اگر اين توجيه عمر را بتوان قبول كرد، بايد گفت كه هيچ گناهكارى در عالم باقى نخواهد ماند؛ زيرا همه گناهكاران مى توانند اعمال بدشان را به اين صورت توجيه كنند.
البته احتمال دارد منظور عمر اين باشد كه دستور خداوند اين است كه در اين لحظه ميدان جنگ را رها كرده و فرار نماييم، چنانچه عينى در جايى ديگر از عمدة القارى مى نويسد:
( قال: أمر الله )، أي: قال عمر: جاء أمر الله تعالى.
العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 15، ص 68، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
كه در اين صورت عوارض بدترى خواهد داشت؛ زيرا جناب خليفه، نه تنها فرار مى كند كه حتى فرار خود را به خداوند نسبت مى دهد و آن را امر الهى مى داند!!!؛ زيرا:
اولا: اين سخن خلاف دستور خداوند است كه نهى صريح در فرار از جنگ دارد:
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَار.
اى افرادى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد رو به رو شويد، به آن ها پشت نكنيد (و فرار ننماييد).
و در آيه ديگر هر گونه فرار از جنگ را روبرو شدن با خشم و غضب الهى و گرفتار شدن در آتش مى داند:
وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزًِّا إِلىَ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَئهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَْصِير. الأنفال / 15 و 16.
و هر كس در آن هنگام به آن ها پشت كند- مگر آنكه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد، و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد- (چنين كسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جايگاه او جهنم، و چه بد جايگاهى است!.
ثانياً: اين چنين تفكرى ياد آور سخن مشركان است كه عدم ايمان خود را به مشيت خداوند نسبت مى دادند:
سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَيْء كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُون. َ الانعام: 6/148.
به زودى مشركان (براى تبرئه خويش) مى گويند: “اگر خدا مى خواست، نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما و نه چيزى را تحريم مى كرديم!” افرادى كه پيش از آن ها بودند نيز، همين گونه دروغ مى گفتند و سرانجام (طعم) كيفر ما را چشيدند. بگو: آيا دليل روشنى (بر اين موضوع) داريد؟ پس آن را به ما نشان دهيد؟ شما فقط از پندارهاى بى اساس پيروى مى كنيد، و تخمين هاى نابجا مى زنيد.
استاد عبد الكريم مصري منكر شجاعت ابوبكر و عثمان:
استاد عبد الكريم الخطيب مصري، از استادان دانشكده علوم تفسير در شهر رياض در سال 1973 م و 1975 م در باره شجاعت ابوبكر مى نويسد:
فأبو بكر لم يعرف عنه أنه كان ذا مكانة معروفة في مواقع القتال.
اين كه ابوبكر در جنگ ها جايگاه شناخته شده اى داشته باشد، يافت نمى شود.
الخطيب، عبد الكريم، عمر بن الخطاب، ص 186، ط مصر،1961م
و همچنين در كتاب ديگر خود مى نويسد:
فحسان ابن ثابت ( رضي الله عنه ) لم يكن من المحاربين المعدودين في ميادين الحرب والنضال، ومثله غير واحد من صحابة الرسول كأبي بكر، وعثمان….
حسان بن ثابت، از جنگ آوران ميدان جنگ و نبرد به شمار نيامده است، همچنين بسيارى ديگر از صحابه مثل ابوبكر و عثمان…
الخطيب، عبد الكريم ، علي بن أبي طالب بقية النبوة وخاتم الخلافة، ص 130 ـ 133، ناشر: مطبعة السنة المحمدية، ط مصر، الطبعة الأولى، 1386هـ .
ابوبكرهيچ كار مثبتي در جنگ ها نكرده است:
در پايان مناسب است كه به تصريح ابن أبي الحديد به نقل از استادش ابوجعفر اسكافى اشاره كنيم كه مى گويد:
وهو أضعف المسلمين جناناً، وأقلهم عند العرب ترةً، لم يرم قط بسهم، ولا سل سيفاً، ولا أراق دماً.
أبو بكر از نظر عقل از تمام مسلمانان ضعيف تر و نزد عرب از نظر شجاعت كمترين بود، نه تيرى انداخت و نه شمشيرى كشيد و نه خونى را ريخت.
إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 13، ص 170، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ – 1998م.
الجاحظ، أبى عثمان عمرو بن بحر (متوفاي255هـ)، العثمانية، ص230، ناشر: دار الكتب العربي ـ مصر.
شجاعت، از ديدگاه ابن تيميه:
هنگامى كه ابن تيميه مى بيند خلفاى سه گانه در هيچ جنگى پيروز نبوده اند و در تمام جنگ هاى زمان رسول خدا هيچ کافرى را نكشته اند، براى توجيه اين مطلب مى گويد:
والقتال يكون بالدعاء كما يكون باليد قال النبي صلى الله عليه وسلم هل ترزقون وتنصرون إلا بضعفائكم بدعائهم وصلاتهم وإخلاصهم.
جنگ گاهى با دعاست؛ همانطور که گاهى با دست صورت مى گيرد؛ رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) فرموده: آيا غير از اين است که شما با دعا و نيايش و اخلاص ضعيفانتان روزى داده شده و يارى مى شويد؟.
الحراني، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ)، منهاج السنة النبوية، ج4، ص 482، تحقيق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
و باز در جاى ديگر با تحريف در معناى “شجاعت ” مى گويد:
إذا كانت الشجاعة المطلوبة من الأئمة شجاعة القلب، فلا ريب أن أبا بكر كان أشجع من عمر، وعمر أشجع من عثمان وعلي وطلحة والزبير، وكان يوم بدر مع النبي في العريش.
الحراني، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 8، ص 79، تحقيق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
اگر شجاعت مورد نياز رهبران، شجاعت قلبى باشد، پس شکى در اين نيست که ابوبکر از عمر شجاع تر بود و عمر نيز از عثمان و علي و طلحه و زبير شجاع تر بود؛ و او در روز بدر همراه با رسول خدا در خيمه نشسته بود!!!.
پس در اين صورت، شجاعت بر دو قسم است: 1. شجاعت به معنايى که همه انسان ها از آن مى فهمند؛ 2. شجاعت به معنايى که ابن تيميه فهميده که همان نشستن بيرون از گود و تماشا كردن نبرد ديگران باشد.
آيا “رحماء بينهم” شامل عمر مى شود؟:
ويژگى دومى كه خداوند در قرآن كريم براى همراهان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بيان فرموده، اين است كه آن ها با يكديگر مهربان هستند؛ يعنى نزاع و دشمنى بين مؤمنان نبايد باشد كه در حقيقت يكى از اصول و مبانى مشخصه جامعه اسلامى الفت و همدلى بين افراد آن مردم است.
اكنون و با توجه به اين نكته نگاهى گذرا به زندگى خليفه دوم مى افكنيم تا ببنيم كه آيا وى چنين ويژگى داشته يا خير؟.
در ابتدا نكاتى را در باره اخلاق نيكوى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله متذكر شده و سپس آن را با اخلاق عمر بن خطاب مقايسه خواهيم كرد تا ثابت شود كه خليفه دوم كه ادعا مى كرد، خليفه رسول خدا بوده است، هيچ شباهتى از نظر اخلاقى با آن حضرت نداشته؛ بلكه ذاتاً خشن و تند خو بوده است؛ در نتيجه، اين آيه قرآن كريم كه اصحاب پيامبر را “مهربان با يكديگر” وصف مى كند، شامل عمر بن الخطاب نخواهد شد و استدلال به اين آيه به منظور انكار هجوم وى به خانه فاطمه زهرا سلام الله عليها، بى اساس و غير قابل قبول است.
سيماي اخلاقي پيامبر اكرم (ص):
قرآن كريم از ويژگى هاى بارز رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم، اخلاق خوش آن حضرت را بيان مى كند و مى فرمايد:
وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم. القلم /4.
و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى .
و از صفات برجسته رسول خدا صلى الله عليه وآله را مهربانى و ملايمت مى داند و خشونت و تندخويى را از وى نفى مى كند.
فَبِمَا رَحْمَة مِنْ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ. آل عمران، / 159.
به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم ] نرم (و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند.
علاوه بر قرآن كريم برخى از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و مورخان و صاحبان سيره به گوشه هايى از زيبائي هاى رفتارى و كردارى رسول خدا اشاره كرده اند كه در قالب تعابيرى بسيار جذاب و زيبا نقل شده است:
متقى هندى مى نويسد:
كان دائم البُشر، سهل الخلق، لين الجانب ليس بفظّ ولا غليظ ولا ضخّاب ولا فحّاش ولا عيّاب.
او پيوسته خوش رو، خوش برخورد و نرم خو بود. آن حضرت خشن، تندخو، پرهياهو، ناسزاگو و عيب گير نبود.
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 7، ص 166، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ – 1998م.
طبرانى مى نويسد :
كان رسول الله رحيماً رقيقاً حليماً.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وسلم مهربان، دلسوز و بردبار بود.
الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 19، ص 288، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء – الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
برخورد زيياي پيامبر گرامي با خادم خويش
انس بن مالك مى گويد:
خدمتُ رسولَ الله صلي الله عليه وآله وسلم عشر سنين، لا والله ما سبّني بسبّة قطّ، ولا قال لي: أفّ قطّ، ولا قال لشيء فعلتُه لِمَ فعلتَه؟ ولا لشيء لم أفعله لِمَ لا فعلتَه.
من ده سال به رسول خدا صلى الله عليه وآله خدمت كردم، به خدا سوگند! هرگز به من ناسزا نگفت و هرگز كلمه أفّ (كنايه از انزجار) به من نگفت و هرگاه كارى انجام مى دادم، نمى گفت چرا آن را انجام دادى؟ و براى كارى كه انجام ندادم، نمى فرمود كه چرا انجامش ندادى؟.
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 3، ص 197 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 9، ص 443، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 1، ص 29، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ – 1996 م
اما آنچه كه قرآن و تاريخ از ويژگي هاى اخلاقى رسول خدا صلى الله عليه وآله ترسيم مى كند عالمان اهل سنت عكس آن را در رفتار وخلق وخوى خليفه دوم با مسلمانان نقل مى كنند، تندى و خشونت وى در برخورد با مردم و حتى بر اساس برخى از روايات، گاهى با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را نيز از ويژگي هاى اخلاقى خليفه دوم شمرده اند.
در اين قسمت آن چه از خشونت هاى خليفه دوم در كتاب هاى اهل سنت آمده در چند بخش مورد بررسى قرار مى دهيم:
خشونت ذاتى عمر:
خشونت و تندخويى جزو سرشت او شده بود و شايد غير از آن را براى خود نقص مى دانست.
ابن ابى الحديد معتزلى در معرفى وى مى نويسد:
كان عمر شديدَ الغِلْظَة، وَعْرَ الجانب، خَشِنَ المَلْمَس، دائم العبوس، كان يعتقد أنّ ذلك هو الفضيلة وأنّ خلافه نقص.
عمر بسيار تندخو، (گستاخ) نامهربان و بد برخورد بود. او پيوسته عبوس و ترش رو بود و باورش اين بود كه اين تندخويى ها فضيلت است و خلاف آن نقص و عيب است.
إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 372، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ – 1998م.
محمد بن سعد در الطبقات الكبرى مى نويسد:
كان أوّل كلام تكلم به عمر حين صعد المنبر أنّ قال: “اللّهم إنّى شديد ] غليظ[ فليّنى، وإنّى ضعيف فقوّني، وإنّى بخيل فسخّني.
نخستين سخنى كه عمر بن الخطاب هنگام قرار گرفتن بر منبر م مى گفت اين بود:
خدايا من تندخويم؛ پس مرا نرم و ملايم قرار ده! و من ضعيفم؛ پس مرا قوى ساز! و من بخيلم؛ پس مرا سخى گردان.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر – بيروت.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج 3، ص 392، .
إبن جوزي، عبد الرحمن بن علي بن محمد أبو الفرج (متوفاي597هـ)، صفة الصفوة، ج 1، ص 280، تحقيق: محمود فاخوري – د.محمد رواس قلعه جي، ناشر: دار المعرفة – بيروت، الطبعة: الثانية، 1399هـ – 1979م.
السيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ج 1، ص 139، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة – مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ – 1952م.
الهيثمي، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1، ص 256، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي – كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة – لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ – 1997م.
امير مؤمنان علي عليه السلام نيز در خطبه شقشقيّه (خطبه سوّم نهج البلاغه) با اشاره به همين نكته مى فرمايد:
فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا.
ابوبكر خلافت را در ناحيه اى خشن و سنگلاخ قرار داد؛ زيرا عمر سخنش تند و ملاقات با او رنج آور و اشتباهش زياد و عذر خواهي اش بسيار بود.
خشونت عمر پيش از مسلمان شدن:
صفحات تاريخ شاهد خشونت هايى از عمر پيش از مسلمان شدن او است كه در حقيقت حكايت از ديرينه بودن اين خصلت ها در وجود او است. به چند نمونه اشاره مى كنيم:
شكنجه كنيز مسلمان:
بلاذرى در انساب الأشراف، ابن اثير در الكامل و صالحى شامى در سبل الهدي، هنگامى كه از شكنجه شدگان براى اسلام سخن مى گويند و آن ها را معرّفى مى كنند، از “لبيبه” كنيزى از بنى مؤمّل نام مى بردند، كه كنيز عمر بود. در باره او مى نويسد:
أسلمَتْ قبل إسلام عمر بن الخطّاب، وكان يعذّبها حتى تفتن، ثم يدعها ويقول: إنّى لم ارعك إلاّ سآمة.
آن كنيز پيش از عمر بن خطّاب اسلام آورده بود؛ عمر او را شكنجه مى داد كه از دينش برگردد، سپس (هنگامى كه خسته مى شد) او را رها مى كرد و به او مى گفت: من تو را رها كردم؛ چون از زدن تو خسته شدم.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 1، ص 84 ؛
الشيباني، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 1، ص 591، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ؛
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، ج 2، ص 361، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ؛
كامل ابن اثير، ج 2، ص 69 و إمتاع الأسماع، ج 9، ص 113 و سبل الهدى والرشاد، ج 2، ص 361، فضائل الصحابة، أحمد بن حنبل، ج 1، ص 120.
ابن هشام در السيرة النبوية، احمد بن حنبل در فضائل الصحابة و بسيارى ديگر از بزرگان اهل سنت نوشته اند:
ومر أبو بكر بجارية بني مؤمل حي من بني عدي بن كعب وكانت مسلمة وعمر بن الخطاب يعذبها لتترك الإسلام وهو يومئذ مشرك وهو يضربها حتى إذا مل قال إني أعتذر إليك أني لم أتركك إلا ملالة فعل الله بك فتقول كذلك فعل الله بك…
ابوبكر، از كنار كنيز مسلمان شده اى از بنو مؤمل از خاندان عدى بن كعب، مى گذشت؛ ديد عمر او را كتك مى زند تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترك كند (چون عمر هنوز مشرك بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را كتك نمى زنم براى اين است كه خسته شده ام، از اين جهت مرا ببخش. كنيز در پاسخ گفت: بدان كه خدا نيز اين گونه با تو رفتار خواهد كرد.
الحميري المعافري، عبد الملك بن هشام بن أيوب أبو محمد (متوفاي213هـ)، السيرة النبوية، ج 2، ص 161، تحقيق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل، الطبعة: الأولى، بيروت – 1411هـ؛
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 120، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
الكلاعي الأندلسي، أبو الربيع سليمان بن موسى (متوفاي634هـ)، الإكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 238، تحقيق د. محمد كمال الدين عز الدين علي، ناشر: عالم الكتب – بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ؛
الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاي644هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج 1، ص 244؛
الطبري، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفاي694هـ)، الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج 2، ص 24، تحقيق عيسى عبد الله محمد مانع الحميري، ناشر: دار الغرب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 16، ص 162، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ – 2004م.
رفتار تند با مسلمانان:
بلاذرى درباره او مى نويسد:
فكانت فيه غلظة على المسلمين.
در او (عمر) نسبت به مسلمانان غلظت و سخت گيرى بود.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 10، ص 301.
كتك زدن خواهر مسلمانش:
عمر بن خطّاب هنگامى كه از اسلام آوردن خواهرش فاطمه و دامادش سعيد بن زيد مطّلع گشت، به آن ها گفت: من شنيده ام كه شما پيرو دين محمد شده ايد. سپس به سوى دامادش سعيد حمله ور شد.
فقامت فاطمة لتكفّه عنه فضربها فشجّها…
خواهرش فاطمه به دفاع مى خيزد، عمر او را به گونه اى مى زند كه بدنش را مجروح و خون از آن سرازير مى شود.
الحميري المعافري، عبد الملك بن هشام بن أيوب أبو محمد (متوفاي213هـ)، السيرة النبوية، ج 2، ص 189، تحقيق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل، الطبعة: الأولى، بيروت – 1411هـ؛
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 280، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 385؛
التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ)، الثقات، ج 1، ص 74، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م؛
الشيباني، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 1، ص 603، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ؛
الأنصاري القرطبي، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671، الجامع لأحكام القرآن، ج 11، ص 164، ناشر: دار الشعب – القاهرة؛
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص 80،، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
تندخوئي هاي عمر پس از اسلام:
خشونت عمر با رسول خدا (ص):
خشونت هاى عمر منحصر به مسلمانان و ضعفاى مردم نمى شد؛ بلكه در موارد بسيارى با رسول خدا صلى الله عليه وآله نيز با خشونت برخورد كرده است.
حمله به ابوهريره و اعتراض به رسول خدا (ص):
مسلم در روايتى نقل مى كند: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به ابوهريره فرمود:
فَمَنْ لَقِيتَ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْحَائِطِ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مُسْتَيْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ فَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ.
برو و هر كس را ديدى كه گواهى به يگانگى خداوند مى دهد و از دل و جان آن را باور دارد، به بهشت بشارت ده.
ابوهريره مى گويد: نخستين كسى كه ملاقات كردم، عمر بود. سخن پيامبر صلى الله عليه وآله را براى او بازگو كردم.
فَضَرَبَ عُمَرُ بِيَدِهِ بَيْنَ ثَدْيَىَّ فَخَرَرْتُ لاِسْتِي.
ناگهان عمر به من حمله ور شد و چنان بر سينه من كوبيد كه با نشيمن گاه به زمين افتادم، سپس به من گفت: برگرد.
گريان محضر رسول خدا (ص) برگشتم و عمر نيز از پى من آمد. پيامبر (ص) فرمود: چه شده است؟ ماجرا را گفتم. رسول خدا (ص) به عمر اعتراض كرد كه چرا چنين كردى؟ عمر (به جاى عذرخواهى به رسول خدا) گفت:
قَالَ فَلاَ تَفْعَلْ فَإِنِّي أَخْشَى أَنْ يَتَّكِلَ النَّاسُ عَلَيْهَا فَخَلِّهِمْ يَعْمَلُونَ.
چنين دستورى را صادر مكن! زيرا مى ترسم مردم بر همين مطلب تكيه كنند، آنان را رها كن تا كارشان را بكنند؛ ولى رسول خدا (ص) بر گفته خود اصرار ورزيد.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 1، ص 44، ح 54، (باب من لقى الله بالايمان و هو غير شاك)، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
تعيين تكليف براي پيامبراكرم (ص):
بخارى مى نويسد:
عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رضى الله عنهم أَنَّهُ قَالَ لَمَّا مَاتَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىّ ابْنُ سَلُولَ دُعِيَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لِيُصَلِّيَ عَلَيْهِ، فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَثَبْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُصَلِّي عَلَى ابْنِ أُبَىّ وَقَدْ قَالَ يَوْمَ كَذَا وَكَذَا كَذَا وَكَذَا أُعَدِّدُ عَلَيْهِ قَوْلَهُ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَقَالَ أَخِّرْ عَنِّي يَا عُمَرُ. فَلَمَّا أَكْثَرْتُ عَلَيْهِ قَالَ. إِنِّي خُيِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ أَعْلَمُ أَنِّي إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِينَ فَغُفِرَ لَهُ لَزِدْتُ عَلَيْهَا… قَالَ فَعَجِبْتُ بَعْدُ مِنْ جُرْأَتِي عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَوْمَئِذ، وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ.
عمر مى گويد: عبد الله بن ابوسلول از دنيا رفت، رسول خدا (ص) را براى اقامه نماز ميّت صدا زدند. هنگامى كه آن حضرت به نماز ايستاد، جلو رفتم و گفتم: تو بر كسى نماز مى خوانى كه در فلان روز چنين و چنان گفت؟ سپس كارهاى زشت او را يادآور شدم. رسول خدا (ص) لبخندى زد و فرمود: ” از من دور شو ” ولى من پافشارى مى كردم تا اين كه فرمود: ” بين نماز خواند و نخواندن متحير شدم و من نماز خواندن بر وى را انتخاب كردم و اگر بدانم كه آمرزيده مى شود بيش از هفتاد بار بر وى نماز خواهم خواند… عمر مى گويد: پس از اين حادثه بر جرأت خودم نسبت به رسول خدا تعجب مى كردم!!!.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 1، ص 459، 1300، كتاب الجنائز، ب 85، باب مَا يُكْرَهُ مِنَ الصَّلاَةِ عَلَى الْمُنَافِقِينَ وَالاِسْتِغْفَارِ لِلْمُشْرِكِينَ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987 .
بخارى در روايت ديگرى مى نويسد:
فَقَالَ (رسول اللّه لابن عبد اللّه بن أبي) آذِنِّي أُصَلِّي عَلَيْهِ. فَآذَنَهُ، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهِ جَذَبَهُ عُمَرُ رضى الله عنه فَقَالَ: أَلَيْسَ اللَّهُ نَهَاكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى الْمُنَافِقِينَ؟.
رسول خدا (ص) به پسر عبد الله بن أبى فرمود: اجازه بده بر پدرت نماز بخوانم، او هم اجازه داد. هنگامى كه حضرت مى خواست نماز بخواند، عمر پيامبر را كشيد و گفت: مگر خداوند تو را از نماز خواندن بر منافقان نهى نكرده است؟!.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 1، ص 427، ح 1210، كِتَاب الْجَنَائِزِ، بَاب الْكَفَنِ في الْقَمِيصِ الذي يُكَفُّ أو لَا يُكَفُّ وَمَنْ كُفِّنَ بِغَيْرِ قَمِيصٍ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987 .
و در روايت سوم آمده است:
ثُمَّ قَامَ يُصَلِّي عَلَيْهِ، فَأَخَذَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ بِثَوْبِهِ فَقَالَ تُصَلِّي عَلَيْهِ وَهْوَ مُنَافِقٌ وَقَدْ نَهَاكَ اللَّهُ أَنْ تَسْتَغْفِرَ لَهُمْ.
پيامبر ايستاد تا بر جنازه او نماز بخواند، عمر لباس پيامبر را كشيد و گفت: بر او كه منافق است نماز مى خوانى؟ در حالى كه خداوند تو را نهى كرده است كه براى آن ها استغفار كني.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1716، ح4395، كتاب التفسير، باب ولا تُصَلِّ على أَحَدٍ منهم مَاتَ أَبَدًا ولا تَقُمْ على قَبْرِهِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987 .
آيا اين روش نشاندهنده برخورد نا درست با رسول خدا صلى الله عليه وآله نيست؟ و آيا عمر بن خطاب احكام شرعى را از بنيانگذار آن بهتر مى دانسته است؟ وآيا او مى توانست براى رسول خدا صلى الله عليه وآله تعيين تكليف كند؟
روشن است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله عملى را بدون اذن الهى انجام نمى دهد و هر عمل و سخن و سيره اش منشأ وحيانى دارد.
قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَى إِلَىَّ مِنْ رَبِّي هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ. الاعراف /203.
بگو: من تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود اين وسيله بينايى از طرف پروردگارتان و مايه هدايت و رحمت است براى جمعيّتى كه ايمان مى آورند.
طبق آموزه هاى قرآن كريم، مسلمانان حقّ اعتراض به عمل و رفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ندارند. قرآن كريم مى فرمايد:
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمْ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُّبِيناً. احزاب / 36 .
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش فرمانى صادر كنند، اختيارى در كار خود داشته باشند و هر كس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است.
اما در عين حال مى بينيم كه خليفه دوم در موارد بسيارى به عمل و رفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شديداً اعتراض مى كند.
جسارت و نسبت ناروا به پيامبراكرم (ص):
از ماجراهاى تلخ صدر اسلام، ماجرايى است كه در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا صلى الله عليه وآله اتفاق افتاد. در آن روز كه پيامبر در بستر بيمارى بود و پس از آن از دنيا رفت، به حاضران فرمود:
براى من قلم و دواتى حاضر كنيد، تا نامه اى بنويسيم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد.
خليفه دوم و همراهان و همفكرانش، قلب آن حضرت را به درد آوردند به طورى كه حضرت دستور داد تا از منزل حضرت خارج شوند. بخارى داستان را اين گونه تعريف مى كند:
عَنِ ابْنِ عَبَّاس رضى الله عنهما أَنَّهُ قَالَ يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَمَا يَوْمُ الْخَمِيسِ ثُمَّ بَكَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فَقَالَ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَجَعُهُ يَوْمَ الْخَمِيسِ فَقَالَ ” ائْتُونِي بِكِتَاب أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا “. فَتَنَازَعُوا وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.
ابن عباس مى گفت: روز پنجشنبه وچه روزى بود آن روز وگريه كرد كه اشك چشمش سنگريزه هارا خيس كرد، سپس گفت: روز پنجشنبه درد بر رسول خدا (ص) شديد شد، فرمود: كاغذى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد، حاضران اختلاف كردند؛ در حاليكه چنين عملى در حضور پيامبر خدا شايسته وسزاوار نبود، گفتند: او بيمار است و هزيان مى گويد.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1111، ح2888، كتاب الجهاد والسير، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ هل يُسْتَشْفَعُ إلى أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُعَامَلَتِهِمْ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987 .
ابن اثير در النهاية مى نويسد:
أهْجَر في منطقه يُهجِر إهجارا: إذا أفحش، وكذلك إذا أكثر الكلام فيما لا ينبغي… والقائل كان عمر.
أهَجَرَ، يعنى سخنان ناشايست گفت، و همچنين هنگامى كه بيش از اندازه در آن چه شايسته و سزاوار نيست سخن بگويد. گوينده اين سخن عمر بن خطاب بوده است.
الجزري، أبو السعادات المبارك بن محمد (متوفاي606هـ)، النهاية في غريب الحديث والأثر، ج 5، ص 244، تحقيق طاهر أحمد الزاوى – محمود محمد الطناحي، ناشر: المكتبة العلمية – بيروت – 1399هـ – 1979م.
الأفريقي المصري، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ)، لسان العرب، ج 5، ص 254، ناشر: دار صادر – بيروت، الطبعة: الأولى.
عينى در شرح صحيح بخارى در اين باره مى گويد:
هذه العبارات كلها فيها ترك الأدب والذكر بما لا يليق بحق النبي صلى الله عليه وسلم، ولقد أفحش من أتى بهذه العبارة.
اين سخنان و تعبير ها همگى حكايت از بي ادبى نسبت به پيامبر خدا است كه شايسته نبود با آن حضرت اين چنين سخن بگويند و كسى كه اين چنين سخن گفته است، بزرگترين جسارت را كرده است.
العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 14، ص 298، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
مخالفت عمر با درخواست رسول خدا (ص):
احمد بن حنبل مى نويسد:
عن جابر ان النبي صلى الله عليه وسلم دعا عند موته بصحيفة ليكتب فيها كتابا لا يضلون بعده قال فخالف عليها عمر بن الخطاب حتى رفضها.
از جابر بن عبد الله نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در هنگام وفاتش درخواست كرد كاغذى بياورند تا در آن چيزى بنويسد كه پس از آن هرگز گمراه نشوند؛ ولى عمر مخالف كرد و اجازه نداد.
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 3، ص 346، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
هيثمى در مجمع الزوائد مى نويسد:
عن جابر أن رسول الله صلى الله عليه وسلم دعا عند موته بصحيفة ليكتب فيها كتابا لا يضلون بعده ولا يضلون وكان في البيت لغط فتكلم عمر بن الخطاب فرفضها رسول الله صلى الله عليه وسلم رواه أبو يعلي وعنده في رواية يكتب فيها كتابا لأمته قال لا يظلمون ولا يظلمون ورجال الجميع رجال الصحيح.
از جابر بن عبد الله نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در هنگام احتضار درخواست كرد كاغذى بياورند تا در آن چيزى بنويسد كه پس از آن نه گمراه شويد و نه كسى را گمراه كنيد؛ عمر بن الخطاب، سخنانى گفت كه رسول خدا (ص) منصرف شد. اين روايت را ابويعلي نقل كرده و در روايت ديگر آمده است كه نه به كسى ستم كنيد و نه به شما ستم شود. راويان همه آن ها، راويان صحيح بخارى هستند.
الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي807هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 4، ص 214 ـ215، باب وصية رسول الله، ناشر: دار الريان للتراث / دار الكتاب العربي – القاهرة، بيروت – 1407.
غزالى در كتاب سر العالمين مى نويسد:
ولما مات رسول الله صلى الله عليه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواة وبيضاء لأزيل لكم إشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدي. قال عمر رضي الله عنه دعوا الرجل فإنه ليهجر.
رسول خدا (ص) پيش از وفاتش فرمود: كاغذ و دواتى بياوريد تا نزاع و اختلاف در خلافت را از بين ببرم و كسى را كه سزاوار خلافت پس از من است معرفى كنم. عمر گفت: اين مرد را رها كنيد كه هذيان مى گويد.
الغزالي، أبو حامد محمد بن محمد (متوفاي505هـ)، سر العالمين وكشف ما في الدارين، ج 1، ص 18، تحقيق: محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ 2003م.
خشونت هاي عمر پس از رحلت پيامبر (ص):
الف: فرمان قتل سعد بن عباده:
ماجراى سقيفه و درگيري هاى عمر بن خطاب با انصار و ديگر اصحاب، خود داستانى طولانى و سؤال برانگيز در تاريخ اسلام است.
بخارى در نقل داستان سقيفه از قول عمر بن خطاب مى نويسد:
هنگامى كه افراد حاضر در سقيفه براى بيعت با ابوبكر هجوم آوردند و در اين ميان سعد بن عباده را لگد مى كردند، كسى فرياد زد: مراقب سعد باشيد، او را لگد نكنيد!
فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ قَتَلْتُمْ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ. فَقُلْتُ قَتَلَ اللَّهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ.
كسى از آن ميان گفت: شما سعد بن عباده را كشتيد، گفتم: خدا سعد بن عباده را بكشد.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 6، ص 2506، ح6442، كتاب الحدود، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَى في الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
محمد بن جرير طبرى مى نويسد: عمر گفت:
اقتلوه قتله اللّه ثم قام على رأسه فقال لقد هممت أن أطأك حتّى تندر عضدك، فأخذ سعد بلحية عمر، فقال: واللّه لو حصصت منه شعرة ما رجعت وفى فيك واضحة.
بكشيد او را، خدا او را بكشد. سپس عمر بالاى سر سعد قرار گرفت و گفت: “تصميم داشتم آن قدر تو را لگد مال نمايم كه استخوانهايت خرد شود، سعد ريش عمر را گرفت. عمر گفت: به خدا سوگند اگر يك موى ريش من كنده شود، يك دندان سالم در دهانت نخواهى يافت.!.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
ب: تهمت نفاق به سعد بن عباده:
طبرى مى نويسد:
وقال قائل حين أوطىء سعد، قتلتم سعداً، فقال عمر: قتله اللّه إنّه منافق.
هنگامى كه سعد بن عباده، زير دست و پاها بود، شخصى گفت: سعد را كشتيد، عمر گفت: خدا او را بكشد ؛ چون او منافق است.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
ج: علت كراهت علي (ع) از ديدن عمر:
پس از رحلت حضرت فاطمه سلام الله عليها علي عليه السلام كسى را نزد ابوبكر فرستاد تا با وى گفتگو كند و بنا به نقل بخاري:
فأرسل إلى أبي بكر ان ائتنا ولا يأتنا أحد معك، كراهيّةً لمحضر عمر.
فرمود: تنها بيا و كسى با تو همراه نباشد؛ زيرا از حضور عمر كراهت داشت.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
به يقين يكى از علل ناخشنودى علي عليه السلام تندى ها و خشونت هايى است كه عمر مرتكب شده بود و به همين جهت امير مؤمنان عليه السلام ازحضور او در خانه اش كراهت داشت.
در نقل طبرى و ابن كثير تعبير روشن ترى آمده است:
وكره أن يأتيه عمر، لما علم من شدّة عمر.
علي عليه السلام به ابوبكر گفت: تنها بيايد چون مى خواست عمر همراه او نباشد؛ زيرا از تندخويى عمر آگاه بود.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 236، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 5، ص 286،، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
الحميدي، محمد بن فتوح (متوفاي488هـ)، الجمع بين الصحيحين البخاري ومسلم، ج 1، ص 86، تحقيق د. علي حسين البواب، ناشر: دار ابن حزم – لبنان/ بيروت، الطبعة: الثانية، 1423هـ – 2002م.
د: خشونت عمر با ابوبكر:
ابن حجر عسقلانى در الإصابة در ترجمه عيينة بن حصن ماجراى جالبى را نقل مى كند كه نشان مى دهد عمر بن خطاب حتى با دوست قديم و وفادار خود نيز رفتار خوشايندى نداشته و با خشونت رفتار مى كرده است.
جاء عيينة بن حصن والأقرع بن حابس إلى أبي بكر فقالا يا خليفة رسول اللّه إن عندنا أرضا سبخة ليس فيها نخلا ولا منفعة فإن رأيت أن تقطعناها لعلنا نحرثها ونزرعها فلعل اللّه ينفع بها بعد اليوم. فأقطعهم إيّاها وكتب لهما كتاباً وأشهد وعمر ليس في القوم، فانطلقا إلى عمر ليشهداه فوجداه يصلح بعيراً له… فلما سمع ما في الكتاب تناوله من أيديهما ثمّ تفل فيه فمحاه فتذمّراه وقالا مقالة شتم… فاقبلا إلى أبي بكر وهما يتذمران فقالا: واللّه ما ندري أنت الخليفة أم عمر؟ فقال: بل هو لو كان شيئا.
چله زیارت عاشورا آیت الله حق شناس
حکم روزه روز عاشورا از نظر مراجع
اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسین شعار محرم/ شیوه تسلیت گفتن مومنین در روز عاشورا
متن کامل خطبه غدیر خم
فجاء عمر مغضباً حتى وقف على أبي بكر فقال: أخبرني عن هذه الأرض التي أقطعتها هذين الرجلين أرض لك خاصة أم هي بين المسلمين عامّة، قال: فما حملك على أن تخصّ هذين بها دون جماعة المسلمين. قال: استشرت هؤلاء الذين حولي فأشاروا عليّ بذلك.
قال: فإذا استشرت هؤلاء الذين حولك أكل المسلمين أوسعت مشورة ورضى؟ فقال أبو بكر: قد كنت قلت لك إنّك أقوى على هذا الأمر منّي ولكنّك غلبتني.
عيينه بن حصن و اقرع بن حابس نزد ابوبكر آمدند و گفتند: اى جانشين رسول خدا (ص) زمينى شوره زار كه در آن هيچ كشت و زرعى نشده است نزد ما وجود دارد، اگر آن را به ما واگذار نمايي، شايد آن را آباد كنيم تا به زمينى قابل استفاده تبديل شود.
ابوبكر آن زمين را واگذار كرد و نوشته اى نيز كه شاهدان امضاء كرده بودند به آنان تحويل داد، آن دو نفر نوشته ابوبكر را نزد عمر آوردند. او كه مشغول رسيدگى به شترش بود، نوشته را خواند و آب دهانش را بر آن افكند و آن را از بين برد. آن دو نفر ناراحت شدند و به عمر بد گفتند… سپس با ناراحتى نزد ابوبكر آمده و گفتند: ما نفهميديم كه تو خليفه هستى يا عمر؟
ابوبكر گفت: او خليفه است، مگر چه اتفاقى افتاده است؟ عمر خشمگين نزد ابوبكر آمد و گفت: بگو ببينم چرا اين قطعه زمين را به اين دو نفر داده اى؟ آيا اين زمين مال تو بود يا همه مسلمانان؟ ابوبكر گفت: با گروهى كه اين جا مى بينى مشورت كردم. عمر گفت: آيا مشورت با اين افراد با رضايت همه مسلمانان است؟ ابوبكر گفت: من به تو گفتم كه تو از من براى خلافت شايسته تري؛ ولى تو آن را بر من تحميل كردي.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 4، ص 769، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ – 1992م.
الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 10، ص 122، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
اعتراض صحابه به خلافت عمر به خاطر خشونت وي:
ابن أبي شيبه در المصنف مى نويسد:
عن وكيع، وابن إدريس، عن إسماعيل بن أبي خالد، عن زُبيد بن الحارث، أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلى عمر يستخلفه فقال الناس: تستخلف علينا فظاً غليظاً، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر.
از زبيد بن حارث نقل شده است: ابوبكر هنگام احتضار كسى را نزد عمر فرستاد تا او را جانشين پس از خودش قرار دهد، مردم گفتند: كسى را بر ما مسلط مى كنى كه خشن و بد اخلاق است، اگر او حكومت را به دست گيرد، سخت گيرتر و خشن تر خواهد شد، پاسخ خدا را در هنگام ملاقات چه خواهى ديد كه شخص بد اخلاق و خشنى مثل عمر را بر ما مسلط مى كنى؟.
إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 7، ص 434، ح37056، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد – الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
سند روايت هم مشكلى ندارد:
وكيع بن الجراح: ابن حجردر باره او مى گويد: ثقه وحافظ است.
تقريب التهذيب، ج2، ص283
إسماعيل بن ابوخالد: ابن حجر مى گويد: ثقه است.
تقريب التهذيب، ج1، ص93.
زُبيد بن الحارث: ابن حجر مى گويد: ثقه است وبه حديثش استدلال مى شود واهل عبادت است.
تقريب التهذيب، ج1، ص308.
اعتراض طلحه و علي (عليه السلام):
محمد بن سعد با سند صحيح نقل مى كند:
عن عائشة قالت لما حضرت أبا بكر (متوفاي استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت؟ قال: عمر. قالا: فماذا أنت قائل لربك؟
از عايشه است که گفت: چون مرگ ابوبکر فرا رسيد، عمر را به جانشينى خويش انتخاب کرد؛ علي و طلحه نزد او آمده و گفتند: چه کسى را انتخاب کرده اي؟ پاسخ داد عمر؛ گفتند: پس پاسخ خدا را چه خواهى داد؟….
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر – بيروت؛
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 391،
سند اين نقل هم معتبر و بى اشكال است:
ضحاك بن مخلد: ابن معين و عجلى او را توثيق كرده اند.
تهذيب التهذيب، ج4، ص397.
عبيد اللّه بن ابوزياد: عجلى و حاكم نيشابورى او را توثيق كرده اند.
تهذيب التهذيب، ج 7، ص 14.
يوسف بن ماهك: ابن معين و نسائى گفته اند: ثقه است.
تهذيب التهذيب، ج11، ص371.
مخالفان نصب عمر به خلافت، محدود به دو نفر نمى شود؛ بلكه افراد ديگرى هم در كنار آنان بوده اند از جمله در اين نقل نام طلحة، زبير، عثمان، سعد، عبد الرحمن وعلي بن ابوطالب نيز ديده مى شود، در روايت ابن عساكر چنين آمده است:
دخل على ابى بكر طلحة والزبير وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلى بن أبي طالب (عليه السلام) فقالوا: ماذا تقول لربك وقد استخلفت علينا عمر….
طلحه، زبير، عثمان، سعد، عبد الرحمن و علي بن ابوطالب، بر ابوبكر وارد شدند و به او گفتند: پاسخ خداوند را چه خواهى داد از اين كه عمر را بر ما حاكم مى كنى؟.
ابن عساكر الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 44، ص 249، تحقيق محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1995م.
و در نقل ذيل دايره مخالفان از محدود شدن به نام چند نفر فراتر مى رود و با تعبير مهاجران و انصار از جبهه مخالفان نام مى برد. ابن قتيبه مى نويسد:
دخل عليه المهاجرون والأنصار… فقالوا: نراك استخلفت علينا عمر، وقد عرفته، وعلمت بوائقه فينا وأنت بين أظهرنا، فكيف إذا وليّت عنا وأنت لاق الله عزوجل فسائلك، فما أنت قائل؟….
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 22، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1418هـ – 1997م، با تحقيق شيري، ج1، ص37، و با تحقيق، زيني، ج1، ص24.
هنگامى كه خبر به مهاجران و انصار رسيد که ابوبكر عمر را به جانشينى انتخاب کرده است، نزد وى رفتند و گفتند: گويا عمر را بر ما خليفه كرده اى؟ با اينکه او را مى شناسى؟ و مى دانى که چگونه با وجود تو، او با ما سخت گيرى مى کند؛ پس چگونه خواهد بود زمانى كه تو در ميان ما نباشى و به ديدار خداوند عز و جل رفته باشي؟ آن گاه كه خدا تو را به خاطر اين عمل مؤاخذه كند، چه پاسخى خواهى داد؟”
ابن تيميه نيز اعتراف مى كند:
وقد تكلّموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا؟…
صحابه با ابوبكر در باره جانشينى عمر صحبت كردند و گفتند: چرا فردى خشن و تند را به خلافت برگزيده اى و بر مردم تحميل كرده اى؟ فردا پاسخ خدا را چه خواهى داد؟”
الحراني، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 6، ص 155، تحقيق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
و در جاى ديگر مى نويسد:
لما استخلفه أبو بكر كره خلافته طائفة حتى قال طلحة ماذا تقول لربك إذا وليت علينا فظا غليظا.
چون ابوبكر عمر را به جانشينى انتخاب كرد، گروهى از اين انتخاب ناراحت شدند، طلحه به ابوبكر گفت: پاسخ خدا را چه خواهى داد هنگامى كه به ملاقات او بروى از اين كه فردى خشن و بد اخلاق را بر ما مسلط كرده اى؟.
الحراني، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ)، منهاج السنة النبوية، ج7، ص 461، تحقيق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
تقيه صحابه از عمر:
به شهادت تاريخ برخى از صحابه از ترس خليفه دوم، از اظهار نظر، خوددارى مى كردند كه به چند مورد اشاره مى كنيم:
1. ترس ابو هريره از عمر:
ابو هريره پس از مرگ عمر بن خطاب همواره مى گفت:
إنّى لأحدّث أحاديث لو تكلّمت بها فى زمن عمر أو عند عمر، لشجّ رأسي.
من احاديثى را بازگو مى كنم كه اگر آن ها را در زمان عمر مى گفتم و يا نزد عمر مى گفتم، سرم را مى شكست!.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 601، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص 107،، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن عبد البر مى نويسد:
وقال أبو هريرة: لقد حدثتكم بأحاديث لو حدثت بها زمن عمر، لضربني عمر بالدِرّة.
ابو هريره مى گفت: احاديثى كه من الآن براى شما نقل مى كنم، اگر در زمان عمر نقل مى كردم، مرا با تازيانه مى زد.
النمري، يوسف بن عبد البر (متوفاي463هـ، جامع بيان العلم وفضله، ج 2، ص 121، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1398هـ.
ذهبى مى نويسد :
قال أبو سلمة: سألت أبا هريرة: أ كنت تحدث في زمان عمر هكذا؟ قال أبو هريرة: لو كنت أحدث في زمان عمر، مثل ما أحدثكم، لضربني بمخفقته.
ابوسلمه از ابوهريره پرسيد: آيا در زمان عمر هم مانند حالا حديث مى گفتى؟ گفت: اگر در زمان عمر همانند حالا حديث نقل مى كردم، مرا با تازيانه اش مى زد.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 7، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.
ابن كثير دمشقى به نقل از ابوهريره مى نويسد:
وقال: ما كنّا نستطيع أن نقول قال رسول الله (ص) حتّى قبض عمر.
تا زمانى كه عمر زنده بود، ما جرأت نداشتيم روايتى را از رسول (ص) كنيم.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 602، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص 107،، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
2. ابن عباس از عمر مي ترسيد:
بخارى در صحيحش مى نويسد:
عَنْ عُبَيْدِ بْنِ حُنَيْن، أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاس رضى الله عنهما يُحَدِّثُ أَنَّهُ قَالَ مَكَثْتُ سَنَةً أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آيَة، فَمَا أَسْتَطِيعُ أَنْ أَسْأَلَهُ هَيْبَةً لَهُ. حَتَّى خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَكُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِيقِ عَدَلَ إِلَى الأَرَاكِ لِحَاجَة لَهُ قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّى فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم مِنْ أَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْكَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ إِنْ كُنْتُ لأُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَة، فَمَا أَسْتَطِيعُ هَيْبَةً لَكَ.
ابن عباس مى گويد: يك سال منتظر ماندم تا شايد بتوانم از عمر در باره يك آيه قرآن چيزى بپرسم؛ ولى نتوانستم؛ چون ترس از عمر اجازه نمى داد.
تا اينكه قصد سفر حج كرد، من نيز با او همراه شدم، هنگام بازگشت، در ميان راه براى قضاى حاجت به طرف محل پر درختى رفت، من ايستادم تا او فارغ شد، به او ملحق شدم و گفتم: اى امير مؤمنان! آن دو زنى كه از بين زنان رسول خدا براى مقابله با آن حضرت پشت به پشت هم دادند (هم پيمان شدند) چه كسانى بودند؟ عمر گفت: آن دو حفصه و عائشه هستند.
گفتم: قسم به خدا يك سال است كه مى خواستم اين سؤال را از تو بپرسم؛ اما ترس از تو اجازه نمى داد.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1866، ح4629، كتاب التفسير، بَاب تَبْتَغِي مرضات أَزْوَاجِكَ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 هـ – 1987م
طبرى و ابن اثير از ابن عباس نقل مى كنند:
روزى عمر از من پرسيد: آيا مى دانى چرا پس از محمّد (ص) قوم شما خلافت را از شما (بنى هاشم) دريغ داشت؟ و من دوست نداشتم پاسخش را بدهم، لذا گفتم: اگر از سبب آن آگاه نباشم، اميرالمؤمنين (يعنى عمر) مرا به آن آگاه خواهد ساخت. گفت: چون مردم نمى خواستند نبوّت و خلافت در يك خاندان جمع شود و آنگاه شما بر مردم فخر كنيد! از اين رو، قريش براى خود خليفه اى برگزيد و موفّق نيز بود.
گفتم:
إن تأذن لى فى الكلام وتمط عنّى الغضب تكلّمتُ.
اگر اجازه بدهى من سخن بگويم و خشمگين نشوى، من سبب آن را خواهم گفت.
عمر به من اجازه داد و من نيز سبب دورداشتن بنى هاشم را از خلافت بيان كردم (طبرى سخنان ابن عباس را آورده است) خليفه دوم (در برابر سخنان ابن عباس عصبانى شد و سخنانى گفت. از جمله) گفت:
أبت والله قلوبكم يا بني هاشم إلاّ حسداً ما يحول، وضِغناً وغَشّاً ما يزول
به خدا سوگند! در دل هاى شما بنى هاشم حسادتى است كه از بين نمى رود و كينه و عداوتى وجود دارد كه هرگز زايل نمى شود!.
گفتم:
مهلاً يا أميرالمؤمنين! لا تَصِفْ قلوب قوم أذهب الله عنهم الرّجس وطهّرهم تطهيراً.
آرام باش اى اميرالمؤمنين! قلب هاى گروهى كه خداوند از آن ها رجس و پليدى را برده و بطور كامل آن ها را پاك گردانيده، به حسادت و غش وصف نكن!؛ زيرا قلب پيامبر (ص) نيز قلب بنى هاشم است.
اين سخن اشاره به آيه 33 سوره احزاب دارد كه مى فرمايد:
إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً). بالحسد والغشّ.
عمر خشمگين شد و در برابر پاسخ منطقى ابن عبّاس گفت:
إليك عنّي يا ابن عبّاس.
اى ابن عباس از من دور شو!.
برخاستم كه از آنجا بروم عمر مرا نگه داشت و گفت: بمان. و آنگاه سخنانى براى دلجويى گفت.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 578، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
الشيباني، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 458، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
3. ترس عمار از عمر:
أَنَّ رَجُلاً، أَتَى عُمَرَ فَقَالَ: إِنِّي أَجْنَبْتُ فَلَمْ أَجِدْ مَاءً. فَقَالَ: لاَ تُصَلِّ. فَقَالَ عَمَّارٌ: أَمَا تَذْكُرُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ أَنَا وَأَنْتَ فِي سَرِيَّة فَأَجْنَبْنَا فَلَمْ نَجِدْ مَاءً فَأَمَّا أَنْتَ فَلَمْ تُصَلِّ وَأَمَّا أَنَا فَتَمَعَّكْتُ فِي التُّرَابِ وَصَلَّيْتُ. فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم: “إِنَّمَا كَانَ يَكْفِيكَ أَنْ تَضْرِبَ بِيَدَيْكَ الأَرْضَ ثُمَّ تَنْفُخَ ثُمَّ تَمْسَحَ بِهِمَا وَجْهَكَ وَكَفَّيْكَ”. فَقَالَ عُمَرُ: اتَّقِ اللَّهَ يَا عَمَّارُ. قَالَ: إِنْ شِئْتَ لَمْ أُحَدِّثْ بِهِ.
مردى نزد عمر آمد و گفت: من جُنب شدم و آب نيافتم (تكليف من چيست؟) عمر پاسخ داد: نماز نخوان! عمّار كه آنجا حاضر بود گفت: اى اميرالمؤمنين! آيا به ياد نمى آورى روزى را كه من و تو در يكى از جنگ ها جُنب شديم، ولى آب براى غسل پيدا نكرديم، تو نماز نخواندى؛ امّا من خودم را در خاك غلطاندم و نماز خواندم (پس از آنكه خدمت رسول خدا (ص) رسيديم و ماجرا را گفتيم) پيامبر (ص) فرمود: كافى است (در صورت نيافتن آب) دستانت را بر زمين بزنى و پس از آنكه آن را فوت كردى، با دو دست، صورت و (پشت) دو كف دستت را مسح كنى.
عمر (پس از شنيدن سخن عمّار، گويا همچنان بر نظر خود اصرار داشته باشد) گفت: اى عمّار! از خدا بترس (و اين سخن را مگو).
عمّار گفت: اگر بخواهى من اين حديث را نقل نمى كنم.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 1، ص 280، ح 368، باب التيمّم، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
گفتنى است كه قرآن، حكم تيمم را با صراحت بيان كرده است:
وَإِنْ كُنتُمْ مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَر أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنْكُمْ مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً. النساء / 43.
اگر بيماريد، يا مسافر، و يا يكى از شما قضاى حاجت كرده و يا با زنان آميزش جنسى داشته و در اين حال، آب (براى وضو يا غسل) نيافتيد، بر زمين پاكى تيمّم كنيد.
حال چگونه است كه خليفه نسبت به حكم قرآن بي اطلاع بوده است؟!
و شگفت آور تر اين كه عمار تهديد مى كند كه هرگز حديث خلاف نظر خليفه نقل نكند اگر چه موافق قرآن باشد!!
4. ترس قَرَظَة بن كعب از عمر:
طحاوى در شرح مشكل الآثار، ابن عبد البر در جامع بيان العلم و ذهبى در تذكرة الحفاظ مى نويسند:
فلمّا قدم قَرَظَة (أي العراق) قالوا: حدثنا، قال: نهانا عمر.
قَرَظَه بن كعب به عراق رفت، مردم از او خواستند كه حديثى نقل كند، گفت: عمر مرا از اين كار نهى كرده است.
الطحاوي، أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاي321هـ)، شرح مشكل الآثار، ج 15، ص 317، تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1408هـ – 1987م.
النمري، يوسف بن عبد البر (متوفاي463هـ، جامع بيان العلم وفضله، ج 2، ص 121، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1398هـ.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 7، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.
حاكم نيشابورى پس از نقل اين روايت مى گويد:
هذا حديث صحيح الإسناد له طرق تجمع ويذاكر بها.
اين حديث به طرف گوناگون نقل شده است كه صحيح است و در مجامع علمى از آن بحث مى شود.
النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 183، تحقيق مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ – 1990م
5. حبس صحابه براى نقل حديث
ذهبى در تذكرة الحفاظ مى نويسد:
إنّ عمر حبس ثلاثة: ابن مسعود أبا الدرداء وأبامسعود الأنصارى فقال: لقد أكثرتم الحديث عن رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم.
عمر، سه نفر؛ يعنى ابن مسعود، ابودرداء، و ابومسعود انصارى را زندانى كرد و به آن ها گفت: به اين خاطر شما را به زندان انداختم كه از رسول خدا (ص)، زياد حديث نقل مى كنيد.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 7، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.
و در سير اعلام النبلاء مى نويسد:
شعبة عن سعد بن إبراهيم عن أبيه أن عمر قال لابن مسعود وأبي ذر وأبي الدرداء ما هذا الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم وأحسبه حبسهم بالمدينة حتى أصيب.
سعد بن ابراهيم از پدرش نقل مى كند كه گفت: خليفه دوم به ابن مسعود، ابوالدرداء و ابوذر گفت: چرا اين همه حديث از پيامبر نقل مى كنيد؟ احساس مى كنم كه به همين سبب آنان را از مدينه ممنوع الخروج كرد و اين ممنوعيّت تا زمان مرگ عمر ادامه يافت.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 345، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
6. عمر و آزار صحابه:
در ماجراى حديث اجازه گرفتن، گفتگويى بين خليفه دوم و ابوموسى اشعرى رخ داد و اُبىّ بن كعب نيز حاضر بود، هنگامى كه اُبى بن كعب سخت گيرى عمر را ديد، به او گفت:
يا ابن الخطّاب فلا تكوننّ عذاباً على أصحاب رسول الله.
اى پسر خطّاب سبب عذاب و شكنجه اصحاب رسول خدا (ص) مباش!.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1696، ح 5526، كتاب الاستئذان (الآداب)، باب الاِسْتِئْذَانِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
7. شكستن صورت عثمان بن حنيف:
ذهبى در تاريخ الإسلام نقل مى كند:
… عن حريث بن نوفل بن مساحق قال: انتجى عمر وعثمان بن حنيف في المسجد والناس محيطون بهما، فلم يزالا يتجادلان في الرأي حتى أغضب عثمان عمر، فقبض من حصباء المسجد قبضة ضرب بها وجه عثمان، فشج الحصى بجبهته آثاراً من شجاج، فلما رأى عمر كثرة تسرب الدم على لحيته قال: إمسح عنك الدم، فقال: يا أمير المؤمنين لا يهولنك، فوالله إني لأُنْتُهِك ممن وليتني أمره من رعيتك أكثر مما انتهكت مني…
حريث بن نوفل مى گويد: روزى عمر بن خطّاب و عثمان بن حنيف در مسجد با يكديگر گفتگو و جدال مى كردند؛ مردم نيز اطراف آن دو حضور داشتند. ناگهان عمر خشمگين شد، مشتى از سنگ ريزه هاى مسجد را بر داشت و به صورت عثمان زد. سنگريزه ها پيشانى عثمان را شكافت. عمر هنگامى كه ديد خون زيادى بر محاسنش سرازير شد، گفت: خونت را پاك كن.
عثمان گفت: اى اميرالمؤمنين! مترس! به خدا سوگند! من از مردمى كه مرا به سوى آنان فرستادى، هتك حرمتى بيش از هتك حرمت تو نسبت به خودم ديدم!.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 4، ص 81، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م.
الباغندي، الإمام الحافظ أبو بكر محمد بن محمد بن سليمان (متوفاي312هـ)، مسند عمر بن عبد العزيز، ج 1، ص 102، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: مؤسسة علوم القرآن – دمشق، 1404هـ.
8. كتك خوردن معاويه:
ذهبى در سير أعلام النبلاء، ابن كثير دمشقى در البداية والنهاية و ابن حجر در الإصابة مى نويسند:
دخل معاوية على عمر وعليه حلة خضراء فنظر إليها الصحابة فلما رأى ذلك عمر وثب إليه بالدرة فجعل يضربه بها وجعل معاوية يقول يا أمير المؤمنين الله الله فى فرجع عمر إلى مجلسه فقال له القوم لم ضربته يا أمير المؤمنين وما فى قومك مثله فقال والله ما رأيت إلا خيرا وما بلغنى إلا خير ولو بلغنى غير ذلك لكان منى إليه غير ما رأيتم ولكن رأيته وأشار بيده فأحببت أن أضع منه ما شمخ….
معاويه در حالى كه لباس نو و سبزى بر تن داشت بر عمر وارد شد، صحابه با نگاهشان وى را استقبال كردند، عمر از جايش پريد و با تازيانه آغاز كرد به كتك زدن معاويه، معاويه گفت: چرا كتك مى زنى؟ عمر پاسخى نداد تا سر جايش نشست.
پرسيدند: چرا اين جوان را كتك زدي، او در ميان طرفدارانت بهترين فرد است. گفت: از معاويه خوبى ديده و شنيده ام؛ ولى احساس كردم با پوشيدن اين لباس غرور و تفاخر او را گرفته است، خواستم از سرش بيرون برود.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 135، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص 125،، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 6، ص 154، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ – 1992م.
9. كتك زدن كسي كه با زنان نماز مي خواند:
نووى در المجموع مى نويسد:
أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ نَهَى الرِّجَالَ أَنْ يَطُوفُوا مَعَ النِّسَاءِ فَرَأَى رَجُلًا يُصَلِّي مَعَ النِّسَاءِ فَضَرَبَهُ بِالدِّرَّةِ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: وَاَللَّهِ لَئِنْ كُنْت أَحْسَنْت لَقَدْ ظَلَمْتَنِي، وَلَئِنْ كُنْت أَسَأْت فَمَا أَعْلَمْتنِي فَقَالَ عُمَرُ أَمَّا شَهِدْت عَزِيمَتِي قَالَ مَا شَهِدْت لَك عَزْمَةً فَأَلْقَى إلَيْهِ الدِّرَّةَ، وَقَالَ اقْتَصَّ قَالَ لَا أَقْتَصُّ الْيَوْمَ قَالَ فَاعْفُ قَالَ لَا أَعْفُو فَافْتَرَقَا عَلَى ذَلِكَ ثُمَّ لَقِيَهُ مِنْ الْغَدِ فَتَغَيَّرَ لَوْنُ عُمَرَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَأَنِّي أَرَى مَا كَانَ مِنِّي قَدْ أَسْرَعَ فِيك، قَالَ: أَجَلْ، قَالَ: فَاشْهَدْ أَنِّي قَدْ عَفَوْت عَنْك.
عمر بن خطاب، از اين كه مردان به همراه زنان طواف كنند ، جلوگيرى مى كرد، روزى مردى را كه با زن ها نماز مى خواند با تازيانه اش زد، آن مرد گفت: به خدا سوگند اگر كار خوبى كرده ام به من ستم كردي، و اگر كار بدى كرده ام اين راه آموزش نيست!
عمر گفت: قصاص كن، آن مرد گفت: قصاص نمى كنم. عمر گفت: پس مرا ببخش. آن مرد گفت: نمى بخشم.
در اين هنگام از هم جدا شدند، فرداى آن روز، عمر تا چشمش به آن مرد افتاد رنگش تغيير كرد. آن مرد گفت: اى خليفه! مى بينم تو زودتر از من عكس العمل نشان دادي؟ عمر گفت: آري. آن مرد گفت: تو را بخشيدم.
الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي450هـ)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي وهو شرح مختصر المزني، ج 17، ص 29، تحقيق الشيخ علي محمد معوض – الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ -1999 م؛
النووي، أبي زكريا محيي الدين (متوفاي676 هـ)، المجموع، ج 20، ص 236، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، التكملة الثانية؛
ضياء الدين القرشي، محمد بن محمد بن أحمد بن أبي زيد بن الأخوة، معالم القربة، ج 1، ص 34، (متوفاى729هـ).
10. تازيانه عمر ترسناكتر از شمشير حجاج:
تازيانه زدن هاى عمر چنان ترس و وحشتى در دل ها ايجاد كرده بود كه برخى از بزرگان اهل سنت تازيانه او را به شمشير حجّاج تشبيه كرده اند:
ثعالبى در الإعجاز و الإيجاز، زمخشرى در ربيع الأبرار، ابن خلكان در وفات الأعيان، شربينى در مغنى المحتاج و بسيار ديگر از بزرگان اهل سنت در اين باره نوشته اند:
قال الشعبي: كانت دِرَّة عمر أهيب من سيف الحجاج.
شعبى گفته است: تازيانه عمر وحشتناك تر از شمشير حجاج بود.
الثعالبي، أبو منصور عبد الملك عبد الملك بن محمد بن إسماعيل (متوفاي429هـ)، الإعجاز والإيجاز، ج 1، ص 37، ناشر: دار الغصون – بيروت / لبنان – 1405هـ – 1985م، الطبعة: الثالثة؛
و ثمار القلوب في المضاف والمنسوب، ج 1، ص 85، پيشين، ناشر: دار المعارف – القاهرة؛
الزمخشري، أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ) ربيع الأبرار، ج 1، ص 309؛
إبن خلكان، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاي681هـ)، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ج 3، ص 14، تحقيق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة – لبنان؛
الشربيني، محمد الخطيب (متوفاي977هـ)، مغني المحتاج إلى معرفة معاني ألفاظ المنهاج، ج 4، ص 390، ناشر: دار الفكر – بيروت؛
الفزاري القلقشندي، أحمد بن علي بن أحمد (متوفاي821هـ)، صبح الأعشى في كتابة الإنشا، ج 14، ص 143، تحقيق عبد القادر زكار ناشر: وزارة الثقافة – دمشق – 1981؛
الشرواني، عبد الحميد، حواشي الشرواني على تحفة المحتاج بشرح المنهاج، ج 10، ص 134، ناشر: دار الفكر – بيروت.
گفتنى است كه شعبى عامر بن شرحبيل متوفاى105هـ، قاضى عمر بن عبد العزير و مفتى كوفه بوده است.
طبرى مى نويسد:
هو أوّل من حمل الدرّة وضرب بها.
عمر نخستين كسى بود كه با خود تازيانه برمى داشت و افراد را با آن مى زد.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 570، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
الشيباني، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 454، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ؛
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاي732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1، ص 113؛
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 133،، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
مطابق نقل بلاذرى و طبرى، مالى را نزد عمر آوردند تا آن را تقسيم كند، مردم جمع شده بودند، سعد بن أبى وقّاص (صحابى معروف) مردم را كنار زد و خود را به عمر رساند.
فَعَلاَهُ عُمَرُ بِالدُّرَّةِ وَقَالَ: إِنَّكَ أَقْبَلْتَ لاَ تَهابُ سُلْطَانَ اللَّهِ فِي الأَرْضِ.
عمر با تازيانه خود سعد را مى زد و مى گفت: تو به گونه اى به طرف من آمدى كه گويا از “سلطان خدا ” در زمين نمى ترسى؟.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 287، ناشر: دار صادر – بيروت؛
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 403؛
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 571، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
بلاذرى در رابطه با مردى به نام خيثمة بن مشجعه كه كنيه او ابومطر است مى نويسد:
وأتى عمر بن الخطاب، فحمل عليه بالدِّرة فهرب من بين يديه.
او نزد عمر آمد و عمر با تازيانه به او حمله كرد و ابومطر گريخت. از وى پرسيدند: چرا فرار كردى؟ پاسخ داد:
وكيف لا أهرب من بين يَدَىْ يضربنى ولا أضربه
چگونه از دست كسى كه مرا مى زند، ولى من نمى توانم او را بزنم فرار نكنم!.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 4، ص 214،
گفتنى است بلاذرى كه اين ماجرا را نقل مى كند، علّت حمله عمر را به ابومطر نياورده است!
11. شلاّق زدن كساني كه در صف نماز جماعت جلوتر و يا عقب تر باشند:
بلاذرى در أنساب الاشراف و ابن سعد در طبقات و برخى ديگر از مورّخان به نقل از عمرو بن ميمون در باره كيفيّت برپايى نماز جماعت توسط خليفه دوم آورده اند:
وَكَانَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ لاَ يُكَبرُ حَتَّى يَسْتَقْبِلَ الصَّفَّ المُقَدَّمَ بِوَجْهِهِ، فَإِنْ رَأَى رَجُلاً مُتَقَدمَاً مِنَ الصَّف أَوْ مُتَأَخرَاً ضَرَبَهُ بِالدرَّةِ.
برنامه عمر اين بود كه پيش از گفتن تكبيرة الاحرام به صف اوّل نگاه مى كرد؛ اگر مى ديد كسى از صف جلو آمده و يا عقب رفته است، او را با شلاّق مى زد (تا در صف قرار بگيرد).
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 340 ـ 341، ناشر: دار صادر – بيروت.
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 23، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1418هـ – 1997م
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 433،
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 62،، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
12. كتك زدن كودك به خاطر پوشيدن لباس نو:
عبد الرزاق صنعانى مى نويسد:
عن عكرمة بن خالد قال: دخل ابن لعمر بن الخطاب عليه وقد ترجل ولبس ثيابا حسانا، فضربه عمر بالدرة حتى أبكاه، فقالت له حفصة: لم يكن فاحشا، لم ضربته؟ فقال: رأيته قد أعجبته نفسه، فأحببت أن أُصَغِّرُها إليه.
از عكرمة بن خالد نقل شده است كه گفت: يكى از فرزندان عمر بن خطاب در حالى كه لباس زيبا و خوبى پوشيده بود نزد پدرش رفت، عمر آن قدر او را با تازيانه زد تا به گريه افتاد، حفصه گفت: او كه كارى بدى نكرده، چرا او را كتك مى زنى؟ عمر گفت: احساس كردم كه از پوشيدن لباس زيبا دچار غرور شده است و خواستم غرورش را بشكنم.
الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 10، ص 416، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.
السيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ج 1، ص 142، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة – مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ – 1952م.
13. كتك زدن جارود عامري:
نميرى در تاريخ المدينة، ابن أبي الدنيا در الصمت وآداب اللسان و غزالى در احياء علوم الدين مى نويسند:
كَانَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَاعِدَاً وَمَعَهُ الدرَّةُ وَالنَّاسُ حَوْلَهُ، إِذْ أَقْبَلَ الْجَارُودُ، فَقَالَ رَجُلٌ: هاذَا سَيدُ رَبِيعَةَ، فَسَمِعَهُ عُمَرُ وَمَنْ حَوْلَهُ وَسَمِعَهُ الْجَارُودُ، فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ خَفَقَهُ بِالدرَّةِ، فَقَالَ: مَا لِي وَلَكَ يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ؟ فَقَالَ: مَا لِي وَلَكَ؟ أَمَا لَقَدْ سَمِعْتَهَا، قَالَ: سَمِعْتُهَا فَمَهْ؟ قَالَ: خَشِيتُ أَنْ يُخَالِطَ قَلْبَكَ مِنْهَا شَيْءٌ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُطَأْطِىءَ مِنْكَ.
عمر تازيانه به دست نشسته بود و گروهى اطرافش را گرفته بودند، جارود عامرى از راه رسيد، يك نفر گفت: اين رئيس و بزرگ قبيله ربيعه است، عمر و همه مردم و جارود اين سخن را شنيدند.
هنگامى كه جارود نزديك آمد، عمر او را با تازيانه اش زد. گفت: اين چه برخوردى است با من مى كنى و به چه جرمى مرا مى زني؟ عمر گفت: مگر سخن آن مرد را نسبت به خودت نشنيدى كه گفت اين رئيس قبيله خويش است؟
گفت: آرى شنيدم، چه ارتباطى به كتك زدن تو دارد؟
عمر گفت: ترسيدم با شنيدن سخن آن مرد، احساس غرور در تو پيدا شود خواستم اين احساس را از كله تو خارج سازم .
النميري البصري، أبو زيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 366، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1417هـ-1996م؛
ابن أبي الدنيا القرشي البغدادي، أبو بكر عبد الله بن محمد بن عبيد (متوفاي281هـ)، الصمت وآداب اللسان، ج 1، ص 273، تحقيق أبو إسحاق الحويني، ناشر: دار الكتاب العربي – بيروت، الطبعة: الأولى، 1410هـ ؛
الغزالي، محمد بن محمد أبو حامد (متوفاي505هـ، إحياء علوم الدين، ج 3، ص 160، ناشر: دار االمعرفة – بيروت.
14. كتك زدن زائران بيت المقدّس
ارزقى و فاكهى در اخبار مكه و جلال الدين سيوطى در جامع احاديث مى نويسند:
اسْتَأْذَنَ رَجُلٌ عُمَرَ بنَ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ في إِتْيَانِ بَيْتِ المَقْدِسِ، فَقَالَ لَهُ: اذْهَبْ فَتَجَهَّزْ، فَإِذَا تَجَهَّزْتَ فَأَعْلِمْنِي، فَلَمَّا تَجَهَّزَ جَاءَهُ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: اجْعَلْهَا عُمْرَةً. قَالَ: وَمَرَّ بِهِ رَجُلاَنِ وَهُوَ يَعْرِضُ إِبِلَ الصَّدَقَةِ فَقَالَ لَهُمَا: مِنْ أَيْنَ جِئْتُمَا؟ قَالاَ: مِنْ بَيْتِ المَقْدِسِ، فَعَلاَهُمَا بِالدرَّةِ وَقَالَ: أَحَجٌّ كَحَج الْبَيْتِ؟ قَالَ: إِنَّمَا كُنَّا مُجْتَازِينَ.
مردى از عمر اجازه گرفت تا به بيت المقدس سفر كند، گفت: برو و آماده شو و به من پيش از رفتن خبر بده، آن مرد پس از آماده شدن براى سفر، نزد عمر آمد، عمر گفت: سفرت را عمره قرار بده.
راوى مى گويد: عمر در حال قيمت گذارى يا مبادله شتران زكات بود كه دو نفر در حال بازگشت از سفر بودند، عمر پرسيد از كجا مى آييد؟ گفتند از بيت المقدس. عمر تازيانه را بر آنان مى نواخت و مى گفت: آيا آن را مانند زيارت خانه خدا قرار داده ايد؟ گفتند: ما از آن جا عبور مى كرديم؛
الأزرقي، أبو الوليد محمد بن عبد الله بن أحمد (متوفاي250 هـ)، أخبار مكة وما جاء فيها من الأثار، ج 2، ص 63، تحقيق رشدي الصالح ملحس، ناشر: دار الأندلس للنشر – بيروت – 1996م- 1416هـ؛
الفاكهي، محمد بن إسحاق بن العباس أبو عبد الله (متوفاي275هـ، أخبار مكة في قديم الدهر وحديثه، ج 2، ص 99، تحقيق د. عبد الملك عبد الله دهيش، ناشر: دار خضر – بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 14، ص 258.
14. پنهانى نماز خواندن صحابه، از ترس عمر:
يكى از سنت هاى رسول خدا صلى الله عليه وآله اين بود كه پس از نماز عصر، دو ركعت نماز مى خواند، صحابه نيز به پيروى از سنت پيامبر تا زمان خلافت عمر بن خطاب اين عمل را انجام مى دادند؛ اما عمر پس از رسيدن به خلافت، مردم را از اين سنت نيكو منع كرد و در موارد بسيارى به زور متوسل مى شد و مردم را كتك مى زد.
مسلم نيشابورى در صحيح خود به نقل از حذيفه مى نويسد:
قَالَ: كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَقَالَ “أَحْصُوا لِي كَمْ يَلْفِظُ الإِسْلاَمَ”. قَالَ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أَتَخَافُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ مَا بَيْنَ السِّتِّمِائَةِ إِلَى السَّبْعِمِائَةِ؟ قَالَ: “إِنَّكُمْ لاَ تَدْرُونَ لَعَلَّكُمْ أَنْ تُبْتَلَوْا”. قَالَ فَابْتُلِينَا حَتَّى جَعَلَ الرَّجُلُ مِنَّا لاَ يُصَلِّي إِلاَّ سِرًّا.
حذيفه مى گويد: همراه رسول خدا (ص) بوديم، فرمود: بشماريد تعداد مسلمانان چه اندازه است، گفتيم: اى رسول خدا! آيا بر جان ما ترساني؛ در حالى كه بين ششصد تا هفتصد نفر هستيم؟ فرمود: شما نمى دانيد، شايد گرفتار شويد.
حذيفه گويد: اين سخن پيامبر درست بود؛ زيرا گرفتار شديم به گونه اى كه هر يك از ما، نمازش را پنهانى مى خواند.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 1، ص 131، ح149، كتاب الإيمان، باب جَوَازِ الاِسْتِسْرَارِ لِلْخَائِفِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
15. عمر، مردم را به خاطر نماز خواندن پس از نماز عصر كتك مى زد:
عبد الرزاق صنعانى به نقل از زرّ بن حبيش مى نويسد:
رأيت عمر بن الخطاب يضرب على الصلاة بعد العصر.
زرّ بن حبيش مى گويد: ديدم كه عمر، مردم را به خاطر نماز خواندن پس از نماز عصر كتك مى زد.
الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 2، ص 429، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ؛
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج 5، ص 85، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر؛
أبو يعلى الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثنى (متوفاي307 هـ)، مسند أبي يعلى، ج 7، ص 43، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث – دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م؛
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تلخيص الحبير في أحاديث الرافعي الكبير، ج 2، ص 23، تحقيق السيد عبدالله هاشم اليماني المدني، ناشر: – المدينة المنورة – 1384هـ – 1964م.
احمد بن حنبل در مسندش مى نويسد:
هِشَامٌ عن أبيه قال خَرَجَ عُمَرُ على الناس يَضْرِبُهُمْ على السَّجْدَتَيْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ
از عروة بن زبير نقل شده است كه گفت: عمر از خانه اش بيرون آمد و مردم را به جهت خواندن دو ركعت نماز پس از نماز عصر، كتك مى زد.
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 4، ص 102 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 3، ص 282،، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
هيثمى پس از نقل اين روايت مى گويد:
وقد رواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح في الكبير والأوسط عن عروة.
اين روايت را طبرانى در معجم كبير و معجم اوسط، از عروه نقل كرده و راويان آن همگى از راويان صحيح بخارى هستند.
الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 2، ص 222، ناشر: دار الريان للتراث / دار الكتاب العربي – القاهرة، بيروت – 1407هـ.
همچنين عبد الرزاق در المصنف و احمد بن حنبل در مسندش مى نويسند:
عن زَيْدِ بن خَالِدٍ انه رَآهُ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ وهو خَلِيفَةٌ رَكَعَ بَعْدَ الْعَصْرِ رَكْعَتَيْنِ فَمَشَى إليه فَضَرَبَهُ بِالدِّرَّةِ وَهُو يصلي كما هو فلما انْصَرَفَ قال زَيْدٌ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَوَاللَّهِ لاَ أَدَعَهُمَا أَبَداً بَعْدَ ان رأيت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يُصَلِّيهِمَا….
زيد بن خالد جهنى مى گويد: عمر بن خطاب در دوران خلافتش مرا در حالى كه مشغول خواندن دو ركعت نماز پس از نماز عصر بودم، با تازيانه اش زد.
پس از اتمام نماز به عمر گفتم: به خدا سوگند هيچگاه آن را رها نخواهم كرد؛ زيرا پيامبر خدا (ص) را ديدم كه اين دو ركعت را مى خواند….
الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 2، ص 431، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 4، ص 115 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 2، ص 65،، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
هيثمى پس از نقل اين روايت مى گويد:
رواه أحمد والطبراني في الكبير وإسناده حسن.
اين حديث را احمد بن حنبل و طبرانى در معجم كبيرش نقل كرده اند و سندش هم حسن است.
الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 2 ص 223، ناشر: دار الريان للتراث / دار الكتاب العربي – القاهرة، بيروت – 1407هـ.
عبد الرزاق صنعانى مى نويسد:
عن الزهري عن السائب بن يزيد قال: ضرب عمر المنكدر إذ رآه سبّح بعد العصر.
سائب بن يزيد مى گويد: عمر منكدر را به خاطر تسيبح گفتن پس از نماز عصر كتك زد.
الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج2، ص429، ح 3964، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.
امام مالك مى نويسد:
عن السائب بن يزيد أنّه رأى عمر بن الخطاب يضرب المنكدر في الصلاة بعد العصر.
سائب بن يزيد ديده است كه عمر بن خطاب منكدر را به خاطر نماز خواندن پس از نماز عصر كتك زده است.
ماالك بن أنس أبو عبدالله الأصبحي (متوفاي179، موطأ الإمام مالك، ج1، ص221، كتاب القرآن، باب النهي عن الصلاة فعد الصبح وبعد العصر، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – مصر.
??نماز، پس از نماز عصر، سنت رسول خدا (ص):
با مراجعه به كتاب هاى روائى اهل سنت، به اين حقيقت پى مى بريم كه اين عمل خليفه نيز، بر خلاف سنت رسول صلى الله عليه وآله بوده است.
بخارى مى نويسد:
عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ صَلَّى النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم بَعْدَ الْعَصْرِ رَكْعَتَيْنِ.
از امّ سلمه نقل شده است كه رسول خدا (ص) پس از نماز عصر، دو ركعت نماز مى خواند.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1، ص146، ح قبل از 565، كتاب مواقيت الصلاة، باب مَا يُصَلَّى بَعْدَ الْعَصْرِ مِنَ الْفَوَائِتِ وَنَحْوِهَا، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
و به نقل از عائشه مى نويسد:
قَالَتْ: رَكْعَتَانِ لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَدَعُهُمَا سِرًّا وَلاَ عَلاَنِيَةً رَكْعَتَانِ قَبْلَ صَلاَةِ الصُّبْحِ، وَرَكْعَتَانِ بَعْدَ الْعَصْرِ.
عائشه مى گفت: دو ركعت نماز است كه رسول خدا (ص) آن را آشكارا و پنهانى انجام مى داد و هيچگاه آن را ترك نكرد، يكى پيش از نماز صبح و دوم پس از نماز عصر.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1، ص147، ح 567 كتاب مواقيت الصلاة، باب مَا يُصَلَّى بَعْدَ الْعَصْرِ مِنَ الْفَوَائِتِ وَنَحْوِهَا، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987 .
مسلم نيشابورى مى نويسد:
عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: مَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم رَكْعَتَيْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ عِنْدِي قَطُّ.
عائشه مى گفت: رسول خدا، هرگز دو ركعت نماز پس از نماز عصر را هر وقت كه پيش من بود، ترك نكرد.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 1، ص 572، ح835، بَاب مَعْرِفَةِ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ كان يُصَلِّيهِمَا النبي، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
و بخارى به نقل از عائشه مى نويسد:
قَالَتْ: مَا كَانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم يَأْتِينِي فِي يَوْم بَعْدَ الْعَصْرِ إِلاَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ.
عائشه مى گفت: هر روز كه رسول خدا (ص) پس از نماز عصر به خانه من مى آمد، آن دو ركعت نماز را حتماً خوانده بود.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1، ص147، ح 568 كتاب مواقيت الصلاة، باب مَا يُصَلَّى بَعْدَ الْعَصْرِ مِنَ الْفَوَائِتِ وَنَحْوِهَا، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987 .
و مسلم مى نويسد:
عن عَائِشَةَ أنها قَالَتْ: مَا كَانَ يَوْمُهُ الَّذِي كَانَ يَكُونُ عِنْدِي إِلاَّ صَلاَّهُمَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فِي بَيْتِي. تَعْنِي الرَّكْعَتَيْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ.
از عائشه نقل شده است كه گفت: رسول خدا هر گاه در خانه من بود، دو ركعت پس از نماز عصر را مى خواند.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 1، ص 572، ح835 بَاب مَعْرِفَةِ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ كان يُصَلِّيهِمَا النبي، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
تقيه ابو ايوب انصاري از عمر در نماز پس از عصر:
عبد الرزاق صنعانى مى نويسد:
أَنَّ أَبَا أَيُّوبٍ الأَنصَارِي كَانَ يُصَلي قَبْلَ خِلاَفَةِ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ رَكْعَتَيْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ، فَلَمَّا اسْتُخْلِفَ عُمَرُ تَرَكَهُمَا، فَلَمَّا تُوُفيَ عُمَرُ رَكَعَهُما، فَقِيلَ لَهُ: مَا هاذَا؟ فَقَالَ: إِنَّ عُمَرَ كَانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِمَا.
ابو ايوب انصاري، پيش از خلافت عمر دو ركعت نماز پس از نماز عصرمى خواند؛ ولى در خلافت عمر آن را ترك كرد و پس از مرگ عمر مجدداً مى خواند، از وى علتش را پرسيدند، گفت: عمر هر كسى كه اين دو ركعت نماز را مى خواند كتك مى زد.
الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 2، ص 433، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ؛
إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد أبو محمد (متوفاي456هـ)، المحلى، ج 3، ص 3، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة – بيروت.
خشونت عمر با خانواده:
تندخويى و خشونت خليفه در خانواده به گونه اى زبانزد خاصّ و عام بود كه به هنگام خواستگارى از دختران و زنان از ازدواج با وى خوددارى مى كردند كه اينك به دو نمونه اشاره مى كنيم.
خودداري دختر عتبه از ازدواج با عمر به خاطر برخورد تند او:
مطابق نقل بلاذرى، طبرى، ابن اثير و ابن كثير هنگامى كه يزيد بن ابوسفيان از دنيا رفت، عمر از همسرش امّ ابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى كرد؛ وى نپذيرفت و علّت آن را چنين بيان كرد:
لأنّه يدخل عابساً، ويخرج عابساً، يغلق أبوابه، ويقلّ خيره.
عمر بن خطاب عبوس و ترش رو وارد منزل مى شود و عبوس و اخمو خارج مى گردد؛ درِ خانه را مى بندد. (و اجازه بيرون رفتن به همسرش نمى دهد) و خيرش (رسيدگى به همسرش) اندك است.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 260؛
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، عيون الأخبار، ج 1، ص 379؛
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 564، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
الشيباني، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 451، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ؛
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 139،، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
امتناع دختر ابو بكر از ازدواج با عمر
عمر بن خطاب پس از مرگ ابوبكر از دخترش امّ كلثوم خواستگارى كرد؛ اما امّ كلثوم تقاضاى عمر را رد كرد و گفت: من نيازى به او ندارم! عايشه گفت: در خواست خليفه را رد مى كني؟
پاسخ داد:
نعم، إنّه خشن العيش، شديد على النساء.
آرى! زيرا او در زندگى سخت گير است و نسبت به زنان با تندى و خشونت رفتار مى كند.
عايشه از عمروعاص خواست كه به طريقى عمر را منصرف نمايد، عمروعاص نزد عمر آمد و پس از گفتگوهايى به عمر گفت:
… وفيك غلظة ونحن نهابك وما نقدر أن نردّك عن خلق من اخلاقك، فكيف بها إن خالفتك في شىء فسطوت بها.
امّ كلثوم با ناز و نعمت و مهربانى تحت حمايت امّ المؤمنين عايشه رشد و نمو كرده، و خلق و خوى خشن وتندى داري، ما نيز از اين اخلاق تو مى ترسيم و نمى توانيم خلق و خويت را عوض كنيم، پس اگر آن دختر در مطلبى با تو مخالفت كند و تو بر او هجوم آورى، چه خواهد شد؟
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 564، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي: 328هـ)، العقد الفريد، ج 6، ص 98، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ – 1999م؛
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 139، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
مطابق نقل ابن عبدالبر، امّ كلثوم دختر ابوبكر به خواهرش عايشه گفت:
تو مى خواهى من به ازدواج كسى درآيم كه تندخويى و سخت گيرى او را در زندگى مى دانى؟!
سپس افزود:
والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله ولأصيحنّ به
به خدا سوگند اگر مرا به اين كار وادار كنى، كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى روم و آنجا (به عنوان اعتراض) فرياد خواهم كشيد.
إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 4، ص 1807، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
مى بينيم كه حتى دختر كم سنّ و سالى همانند امّ كلثوم دختر ابوبكر، با آن كه عمر، هم خليفه مسلمين است و هم با پدرش ابوبكر بسيار دوست و همراه بود؛ ولى حاضر به ازدواج با وى نمى شود.
عمر همسرش را كتك مى زد:
از اشعث بن قيس نقل شده است كه گفت:
ضِفْتُ عُمَرَ لَيْلَةً فلما كان في جَوْفِ اللَّيْلِ قام إلى امْرَأَتِهِ يَضْرِبُهَا فَحَجَزْتُ بَيْنَهُمَا.
شبى مهمان عمر بودم نيمه هاى شب ديدم همسرش را كتك مى زند؛ او را از كتك زدن همسرش منع كردم. هنگامى كه به بسترش برگشت گفت:
فلما أَوَى إلى فِرَاشِهِ قال لي يا أَشْعَثُ احْفَظْ عَنِّي شيئا سَمِعْتُهُ عن رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَا يُسْأَلُ الرَّجُلُ فِيمَ يَضْرِبُ امْرَأَتَهُ.
اى اشعث! جمله اى از رسول خدا شنيده ام، آن را به خاطرت بسپار (آن جمله اين است): كسى حق ندارد از مرد بپرسد كه چرا همسرت را كتك مى زني.
القزويني، محمد بن يزيد أبو عبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 639 ح1986، بَاب ضَرْبِ النِّسَاءِ، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر – بيروت؛
المقدسي الحنبلي، أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (متوفاي643هـ)، الأحاديث المختارة، ج 1، ص 189، تحقيق عبد الملك بن عبد الله بن دهيش، ناشر: مكتبة النهضة الحديثة – مكة المكرمة، الطبعة: الأولى، 1410هـ؛
المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 18، ص 31، تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م؛
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 493، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1401هـ.
شبيه همين روايت در مسند احمد بن حنبل هم آمده است:
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 20 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
جالب اين است كه برخى از عالمان اهل سنت به خاطر دفاع از آبروى جناب خليفه، روايت را تحريف و قسمتى را كه دلالت بر كتك زدن عمر مى كند حذف كرده اند:
ضفت عمر بن الخطاب رضي الله عنه فقال لي يا أشعث احفظ عني ثلاثا حفظتهن عن رسول الله صلى الله عليه وسلم لا تسأل الرجل فيم ضرب امرأته.
اشعث مى گويد: شبى مهمان عمر بودم، گفت: سه نكته از رسول خدا به ياد دارم كه تو نيز آن ها را به خاطر بسپار: 1. از مردى كه همسرش را كتك مى زند، نبايد سؤال شود كه چرا او را مى زني….
البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسى أبو بكر (متوفاي458هـ)، سنن البيهقي الكبرى، ج 7، ص 305، تحقيق محمد عبد القادر عطا، ناشر: مكتبة دار الباز – مكة المكرمة – 1414 هـ – 1994م؛
المقدسي، عبد الله بن أحمد بن قدامة أبو محمد (متوفاي620هـ)، المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج 7، ص 243، ناشر: دار الفكر – بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.
ازدواج مشروط دختر عموي عمر با او:
عاتكه دختر زيد و دختر عموى عمر بن خطّاب، زنى بسيار زيبا بود، شوهر نخست او عبدالله بن ابوبكر بود. پس از فوت عبدالله، عمر با وى در سال دوازدهم هجرى ازدواج كرد و براى اين ازدواج وليمه اى نيز داد. ابن اثير مى نويسد:
فلمّا خطبها عمر، شرطتْ عليه أنّه لايمنعها عن المسجد ولايضربها، فأجابها على كره منه.
هنگامى كه عمر از او خواستگارى كرد، به سبب اخلاق تندى كه از عمر سراغ داشت با او شرط كرد كه مانع وى از رفتن به مسجد نشود و او را كتك نزند. عمر نيز با ناخوشايندى اين شرايط را پذيرفت.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 7، ص 201، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ – 1996 م.
در نقل ابن حجر عسقلانى به اين صورت آمده است:
شرطتْ عليه ألاّ يضربها، ولايمنعها من الحقّ، ولا من الصّلاة فى المسجد النبويّ.
با عمر شرط كرد كه او را كتك نزند، از انجام حق باز ندارد و مانع نماز خواندن وى در مسجد نبوى نشود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 8، ص 12، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ – 1992م؛
الزرقاني، محمد بن عبد الباقي بن يوسف (متوفاي1122هـ) شرح الزرقاني على موطأ الإمام مالك، ج 2، ص 9،، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ.
رد خواستگاري عمر وقبول خواستگاري مغيره:
ابن اثير مى نويسد:
إنّ عمر بن الخطّاب خطب إلى قوم من قريش بالمدينة فردّوه، وخطب إليهم المغيرة بن شعبة فزوّجوه.
عمر بن خطّاب از خانواده اى از قريش در مدينه خواستگارى كرد؛ ولى آن ها نپذيرفتند؛ امّا هنگامى كه مغيرة بن شعبه خواستگارى كرد قبول كردند.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4، ص 173، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ – 1996 م.
مغايرت اخلاق عمر با اخلاق پيامبر اكرم (ص)
شكى نيست كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلّم در تمام امور الگوى مسلمانان است كه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ. احزاب، آيه 21.
به يقين براى شما در زندگى پيامبر خدا سرمشق نيكويى است.
بر اساس اين آيه شريفه وجود نازنين رسول خدا صلى الله عليه وآله در همه ابعاد رفتارى وكردارى سرمشق و نمونه عالى تربيتى براى عموم مردم است كه همگان موظف به پيروى از آن حضرت در تمام مراحل زندگى مى باشند كه از آن جمله است روابط عاطفى و شيوه تعامل با اعضاى خانواده اعم از همسر و فرزندان و ديگران، كه به نمونه هايى از سفارش ها و رفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله در رابطه با اعضاى خانواده اشاره مى كنيم تا مشخص شود كه رفتار خليفه دوم مسلمين، تا چه اندازه با سيره آن حضرت مطابقت داشته است:
برخورد با خانواده در سنت پيامبر اكرم (ص):
سفارش پيامبر اكرم (ص) به برخورد صحيح با خانواده:
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لِأَهْلِهِ وأنا خَيْرُكُمْ لِأَهْلِي.
بهترين شما كسى است كه با خانواده اش بهترين باشد و من براى خانواده ام بهترينم.
القزويني، محمد بن يزيد أبو عبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 636، ح 1977، بَاب حُسْنِ مُعَاشَرَةِ النِّسَاءِ، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر – بيروت.
همچنين فرمود:
خِيَارُكُمْ خِيَارُكُمْ لِنِسَائِهِمْ.
بهترين شما كسى است كه نسبت به همسرانشان بهترين باشد.
القزويني، محمد بن يزيد أبو عبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 636، ح 1978، بَاب حُسْنِ مُعَاشَرَةِ النِّسَاءِ، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر – بيروت.
اعتراض تند رسول خدا (ص) به برخورد خشن با همسران :
رسول خدا صلى الله عليه وآله در باره كتك زدن به همسر فرمود:
أما يستحيى أحدكم أن يضرب امرأتَه كما يضرب العبد، يضربها أوّل النّهار ثم يضاجعها آخره.
آيا حيا نمى كند كسى كه همسرش را ـ مثل يك برده ـ كتك مى زند؟! در ابتداى روز او را كتك مى زند و در آخر روز (شبانگاه) وى را در آغوش مى گيرد!.
الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 9، ص 442، ح 17943، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.
برخورد با خانواده در سيره پيامبر اكرم (ص):
رسول خدا (ص) مهربانترين انسان ها با خانواده:
أنس بن مالك كه سال ها خادم رسول خدا صلى الله عليه وآله بوده است در باره اخلاق و رفتار آن حضرت با خانواده مى گويد:
مَا رَأَيْتُ أَحَدًا كَانَ أَرْحَمَ بِالْعِيَالِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.
هيچ كسى را مهربانتر از رسول خدا با خانواده اش نديدم.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص 1808، ح2316، بَاب رَحْمَتِهِ (ص) الصِّبْيَانَ وَالْعِيَالَ وَتَوَاضُعِهِ وَفَضْلِ ذلك، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
در روايت ابن ماجه نيز گذشت كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
وأنا خيركم لأهلي.
در ميان شما، من براى خانواده ام بهترين برخورد را دارم.
القزويني، محمد بن يزيد أبو عبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 636، ح 1977، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر – بيروت.
نرم خوئي و خنده رويي رسول خدا (ص) با خانواده:
عايشه در باره نحوه معاشرت آن حضرت با همسرانش مى گويد:
كان أكرم الناس وألين الناس وأحسنهم خلقا وكان رجلا من رجالكم وكان بساما ضحاكا.
او (در خلوتش با زنان) كريم ترين، نرم خوترين و خوش اخلاق ترين مردم بود، مردى همانند ديگر مردان و بسيار خنده رو و متبسّم بود.
هناد بن السري الكوفي (متوفاي243، الزهد، ج 2، ص 598، تحقيق عبد الرحمن عبد الجبار الفريوائي، ناشر: دار الخلفاء للكتاب الإسلامي – الكويت، الطبعة: الأولى، 1406هـ؛
الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاي360هـ، الشريعة، ج 3، ص 1496، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن – الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ – 1999 م.
پيامبر گرامي (ص) هرگز همسرانش را كتك نزد:
از عايشه نقل شده است كه گفت:
عن عَائِشَةَ قالت ما ضَرَبَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم شيئا قَطُّ بيده ولا امْرَأَةً ولا خَادِمًا.
رسول خدا (ص) هرگز كسى را آزار نداد و هيچ خادم و زنى را كتك نزد.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص 1814، ح2328، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
سؤال:
آيا با توجه به آن چه كه از برخورد خلفاى سه گانه در رابطه با كفار و مشركان بيان شد مى شود ادعا نمود كه اينها “اشداء علي الكفار” بوده اند؟
و يا آن چه كه از رفتار آنان با مسلمانان نقل شد مى شود گفت كه اين حضرات، “رحماء بينهم” بوده اند.
نتيجه:
اين آيه شامل خلفاى سه گانه نمى شود؛ زيرا خلفاى سه گانه، نه “اشداء علي الكفار” بوده اند و نه “رحماء بينهم”؛ بنابراين نمى توان با استناد به اين آيه، خلفا را از حمله به خانه حضرت زهرا سلام الله عليها تبرئه كرد.
ولي عصر (عج)