اشعار صابر خراسانی درباره ماه محرم / مجموعه کامل از اشعار مصطفی صابر خراسانی
در این مطلب از سایت تریپ لند اشعار صابر خراسانی درباره ماه محرم / مجموعه کامل از اشعار مصطفی صابر خراسانی را برای شما آماده کرده ایم. امیدواریم از این مطلب لذت ببرید.
مصطفی صابر خراسانی یکی از شاعران معاصر می باشد و اشعار زیادی در وصف پیامبر و اهل بیت بزرگوارشان سروده است. در ادامه اشعار صابر خراسانی درباره ماه محرم را می توانید بخوانید.
اشعار صابر خراسانی درباره محرم و امام حسین
مجموعه ای از زیباترین اشعار درباره ماه محرم از صابر خراسانی
گرچه از دور از آن فاصلهها زد بَد زد
آتش انگار که بر کرببلا زد بَد زدچقدر هست مگر بچه سه جایش برود
وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بَد زداصلا اینبار کماندار چه با زور کشید
به سهشعبه همهی حنجره را زد بَد زددست و پا داشت که میزد پدر انداخت عبا
آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بَد زد
بعد پنجاه سال بی کسی و بعد پنجاه سال در به دری
بعد پنجاه سال خون دل خوردن، بعد پنجاه سال همسفری
بعد پنجاه سال در گودال، گیسوانی به دست شمر افتادشمر فهمید که انگار علمدارت نیست، چه عجولانه به گودال سرازیر شده
دو قدم رفت به پایین و دوباره برگشت، داد زد زود بیایید زمین گیر شده
همه حیرت زده دیدند حسین اب علی، چقدر بعد علی اصغر خود پیر شده
یک نفر از سر گودال اشاره میکرد، که غروب است ببرید دگر دیر شده
ساحل اَمن نگاه تو از اَمواج بَلا
عاقبت سینه زن از آب در آورد مرا
رَحمت واسعه اَت هَروَله باران است
گل لبخند تو از باغچه ایمان است
باد و باران به هوای تو زمین گیر شدند
هر اُفتاد به دام کَرَمَت حیران است
آسمان پیش قَدم های تو از جا پا شد
گریه تا کرد زَمین از غَم تو دریا شد
هر کسی از قِبَلَت نان و نَوایی دارد
هر که شد نوکر دَرگاه شما آقا شد
اشک می ریزم و در بین دعا میخواهم
از خداوند حسین، عشق تو را میخواهم
بیشک این حاجت من دست تو را می بوسد
اشک میریزم اگر، کرببلا میخواهم
نوبت نوکری و تکیه علم کردن ماست
حال هنگامه مشک و علم آوردن ماست
این حسینی که رئیس الشهداءاش خوانند
دین سینه زدنش تا به ابد گردن ماست
میکشم منت سنگینی غم بر شانه
آمدم حی علی خیر عمل بر شانه
پنجه شمر به زلفی است که آنرا
زده است بارها ام ابیهای پیمبر شانه
جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست
بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست
پای شریعه لشکرم را دادم از دست
جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست
غربت سراغم آمد عباسم که می رفت
غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست
زیر بغل های مـرا باید بگیری
من داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست
تنها شدم اطرافم اما ازدحام است
هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست
بی دست می شد کــــاش دسـتم را بگیری
حالا که بی تو تکــیه گاهم هیچ کس نیست
فرقت شکسته با علی فرقی نداری
پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست
بی تو قفس با آسمان فرقی ندارد
بود و نبود این جهان فرقی ندارد
وقتی نباشی این و آن فرقی ندارد
دیگر بهارم با خزان فرقی ندارد
دیگرچه فرقی می کند قحطی آب است
دریا بدون تو برای من سراب است
تو قول دادی آشنای هم بمانیم
شانه به شانه پا به پای هم بمانیم
تا دست دردست عـصای هم بمانیم
تا آخرین لحظه برای هم بمانیم
از روی تل دیدم سوی گودال رفتی
اینقدر دست و پا زدی از حال رفتی
خواهـر بمیرد که دگر یاری نداری
تنها شدی و هیچ غمخواری نداری
دور و برت حتی عزاداری نداری
خواهر اسارت میرود کاری نداری
جان برادر صبر هم اندازه دارد
زینب برای چند غم اندازه دارد
انگار خاک کربـلا آتش گرفته
موی تمام بـچه ها آتش گرفته
از تشنگی لبهای ما آتش گرفته
پیراهنت دیگرچرا آتش گرفته
پاشو ابولفظلم ببـین خواهر غریب است
ذکر مدام زینبت ام یجیب اســت
دیدم به دست ساربان انگشترت رفـت
دیدم که دستی سمت گوش دخترت رفت
دیدم به روی نیزه حتی حنجرت رفت
یک نیزه پشت خیمه پیش اصغرت رفت
با نیزه دنبال سر ششماهه رفتند
آری سراغ اصغر شـشماهـه رفــتند
خیمه به غارت می رود وقتی نباشی
زینب اسارت می رود وقتی نباشی
بزم جسارت می رود وقتی نباشی
دار و ندارت مـی رود وقتی نباشی
ما را میان سلسله بردند کوفه
همراه شمر و حرمله بردند کوفه
انگار سـنگ محکمی بر استکان خورد
وقتی که بر لبهات چوب خیزران خورد