اشعار زیبا در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد (ص)
در این مطلب از سایت تریپ لند اشعار زیبا در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد (ص) را برای شما آماده کرده ایم. امیدواریم از این مطلب لذت ببرید.
ولادت حضرت محمد در روز 12 ربیع الاول می باشد که در سال 1401 با روز جمعه، 22 مهر 1401 مصادف شده است. در این مطلب ما گزیده ای از اشعار زیبا در مدح پیامبر حضرت محمد (ص) را که توسط شاعران برجسته سروده شده را جمع آوری نموده ایم تا در روز ولادت حضرت محمد ص مورد استفاده شما عزیزان قرار بگیرد.
شعر زیبا در مدح پیامبر
حضرت محمد (ص) پیامبر صلح و مهربانی، بنیانگذار اسلام و آخرین پیامبر می باشد که دین یکتا پرستی را ترویج داد و قرآن معجزه الهی در زمان ایشان اتفاق افتاد که به صورت وحی به ایشان می رسید. فضائل و صفات اخلاقی ایشان بسیار گسترده و وسیع است و در همه عرصه ها و دوره ها شاعران و مداحان بسیاری سعی داشته اند تا با سرودن اشعاری گوشه ای از فضائل آن حضرت را بیان کنند که در ادامه تعدادی از زیباترین اشعار درباره پیامبر را مشاهده می کنید:
ای احمدیان به نام احمد صلوات
هر دم به هزار ساعت از دم صلوات
از نور محمدی دلم مسرورست
پیوسته بگو تو بر محمد صلوات
خورشید خُلد، مهتر دنیا و آخرت
سلطان شرع، خواجة کونَین، مصطفی
چشم و چراغ سنّت و نور دو چشم دین
صاحبْ قبول هفت قرآن، صاحب لوا
صدای بال و پر جبرئیل می آید
شب است و ماه به آغوش ایل می آیدلب کویر پس از این ترک نخواهد خورد
که ساقی از طرف سلسبیل می آیدلباس خاطره را از حریر عشق بدوز
حلیمه! نزد تو فردی اصیل می آیدنگاه آمنه از این به بعد می خندد
چرا که معجزه ای بی بدیل می آید
دو چشمِ آمنه بر روی احمد
گره خورده دلش بر موی احمد
گهی خندان گهی محو تماشا
چو میبیند خمِ ابروی احمد
ای نام تو جان بخش تراز آب حیات
محتاج تو خلقی به حیات و به ممات
از بعثت انبیا وارسال رسل
مقصود تو بودی به جمالت صلوات
برخیز و بیا! شبِ نجات آمده است
از عالم غیب برات امده است
شادی روی محمد، یک باغ گل است
گل خنده به لب، در صلوات امده است
غزل حافظ در مدح پیامبر
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله اموز صد مدَرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهرنگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طرب سرای محبَت کنون شود معمور
که طاق ابروی یارمنش مهندس شد
لب از ترَشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجودست نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ ازین راه رفت و مفلس شد
انواع صلوات بر پیامبر اکرم (ص)
شعر زیبای سعدی در مدح و ثتای پیامبر، حضرت محمد مصطفی
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد
وعده ی دیدار هر کسی به قیامت
لیلهی اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه ی گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد
و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابند
نور نتابد مگر از جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمیگیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
گلچین مولودی برای مبعث رسول اکرم
اشعار مولانا در وصف حضرت محمد
شعر زیبا از مثنوی معنوی مولانا در مدح پیامبر حضرت محمد ص
باد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست
خوش بود پیغامهای کردگار
کو ز سر تا پای باشد پایدار
خطبهٔ شاهان بگردد و آن کیا
جز کیا و خطبههای انبیا
زانک بوش پادشاهان از هواست
بارنامهٔ انبیا از کبریاست
از درمها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد بر میزنند
نام احمد نام جملهٔ انبیاست
چونک صد آمد نود هم پیش ماست
شعر زیبا از مثنوی معنوی مولانا در مدح پیامبر حضرت محمد ص
حرف قرآن را بدان که ظاهریست
زیر ظاهر باطنی بس قاهریست
زیر آن باطن یکی بطن سوم
که درو گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبی خود کس ندید
جز خدای بینظیر بیندید
تو ز قرآن ای پسر ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمیست
که نقوشش ظاهر و جانش خفیست
مرد را صد سال عم و خال او
یک سر مویی نبیند حال او
غزل زیبا از دیوان شمس مولوی در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد ص
نوریست میان شعر احمر
از دیده و وهم و روح برتر
خواهی خود را بدو بدوزی
برخیز و حجاب نفس بردر
آن روح لطیف صورتی شد
با ابرو و چشم و رنگ اسمر
بنمود خدای بی چگونه
بر صورت مصطفی پیمبر
آن صورت او فنای صورت
وان نرگس او چو روز محشر
هر گه که به خلق بنگریدی
گشتی ز خدا گشاده صد در
چون صورت مصطفی فنا شد
عالم بگرفت الله اکبر
شعر مولانا در مدح پیامبر
هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد
هله پیوسته دل عشق ز تو شادان باد
غم پرستی که تو را بیند و شادی نکند
همه سرزیر و سیه کاسه و سرگردان باد
چونک سرزیر شود توبه کند بازآید
نیک و بد نیک شود دولت تو سلطان باد
نور احمد نهلد گبر و جهودی به جهان
سایه دولت او بر همگان تابان باد
گمرهان را ز بیابان همه در راه آرد
مصطفی بر ره حق تا به ابد رهبان باد
آن خیال خوش او مشعله دلها باد
وان نمکدان خوشش بر زبر این خوان باد
کمترین ساغر بزم خوش او شد کوثر
دل چون شیشه ما هم قدح ایشان باد
شمس تبریز تویی واقف اسرار رسول
نام شیرین تو هر گمشده را درمان باد
عکس پروفایل اسم محمد (پیامبر)
شعرهای زیبا از عطار نیشابوری در مدح پیامبر حضرت محمد ص
یک شبی در تاخت جبریل امین
گفت ای محبوب رب العالمین
صد جهان جان منتظر بنشستهاند
در گشاده دل به تو در بستهاند
هفت طارم را ز دیدارت حیات
تا برآیی زین رواق شش جهات
انبیا را دیده ها روشن کنی
قدسیان را جانها گلشن کنی
اول آدم را که طفل پیرزاد
برگرفت از خاک و لطفش شیر داد
شعر زیبا از محتشم کاشانی در مدح پیامبر حضرت محمد ص
از بس که چهره سوده تو را بر در آفتاب
بگرفته آستان تو را بر زر آفتاب
از بهر دیدنت چو سراسیمه عاشقان
گاهی ز روزن آید و گاه از در آفتاب
گرد سر تو شب پره شب پر زند نه روز
کز رشک آتشش نزند در پر آفتاب
گر پا نهی ز خانه برون با رخ چه مهر
از خانه سر به در نکند دیگر آفتاب
گرد خجالت تو نشوید ز روی خویش
گردد اگر چه ریگ ته کوثر آفتاب
شعر زیبا از عبدالرحمن جامی در مدح پیامبر حضرت محمد ص
مصطفایی به صفای دو رخ و لعل تو آل
ابرو و خال سیاه تو هلال است و بلال
صورت بینی سیمین تو اشک نبی است
که رُخت گشته دو نیمه است ازو ماه مثال
طرف رویت به خط سبز بود لوح کلیم
که برو کرده یدالله رقم آیات جمال
عکس نوشته های تبریک ولادت حضرت محمد
شعر کوتاه زیبا در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد ص
قلب مکه می تپد بی اختیار
مکه سرتا پا غرور و افتخار
رخت نو پوشیده بر تن روزگار
در دل او شادمانی بی شمار
کوی و برزنها چراغانی شده
دیده ها از شوق بارانی شده
فرش شد با فرش دیده این زمین
شادمان در آسمان روح الامین
شعر زیبا در مدح پیامبر از خاقانی
امید رحمت است آری، خصوص آن را که در خاطر
ثنای سید مرسل، نبی محترم گردد
محمّأ کز ثنای فضل او برخاک هر خاطر
که بارد قطره ای، در حال، دریای نعم گردد
چو دولت بایدم، تحمید ذات مصطفی گویم
که در دریوزه، صوفی، گِرد اصحاب کرم گردد
اگر تو حکمت آموزی به دیوان محمّد رو
که بو جهل آن بُوَد کو خود به دانش، بوالحکم گردد
شعر زیبا در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد ص
امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توستمکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توستاقرأ باسم ربک یا ایهاالرسول
قران بخوان امین که همین آشنای توستلات و هبل برای تو تعظیم کردهاند
وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توستخورشید و ماه بین دو دست تو دل خوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توستبعد از هزار سال دگر می شناسمت
وقتی که جای جای دلم رد پای توستفریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه میشنوم از صدای توست
اشعار زیبا در مدح پیامبر از سنایی
روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم
ای رای تو شمسالضحی وی روی تو بدرالظلم
مایه ده آدم تویی میوۀ دل مریم تویی
همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم
دانم که از بیتاللهی شیری بگو یا روبهی
در حضرت شاهنشهی بوالقاسمی یا بوالحکم
شعر زیبا از سنایی غزنوی در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد ص
ای گزیده مر ترا از خلق ربالعالمین
آفرین گوید همی بر جان پاکت آفرین
از برای اینکه ماه و آفتابت چاکرند
می طواف آرد شب و روز آسمان گرد زمین
خال تو بس با کمال و فضل تو بس با جمال
روی تو نور مبین و رأی تو حبل المتین
نقش نعل مرکب تو قبلهٔ روحانیان
خاکپای چاکرانت توتیای حور عین
مرگ با مهر تو باشد خوشتر از عمر ابد
زهر با یاد تو باشد خوشتر از ماه معین
ای سواری کت سزد گر باشد از برقت براق
برسرش پروین لگام و مه رکاب و زهره زین
بر تن و جان تو بادا آفرین از کردگار
جبرییل از آسمان بر خلق تو کرد آفرین
اشعار در مدح حضرت محمد
شعر زیبا در مدح پیامبر از ناصر خسرو
گزینم قران است و دین محمّد
همین بود ازیرا گزین محمّد
یقینم که من هر دُوان را بورزم
یقینم شود چون یقین محمّد
کلید بهشت و دلیل نعیم
حصار حصین چیست؟ دین محمّد
محمّد رسول خدای است زی ما
همین بود نقش نگین محمّد
شعر زیبا و دلنشین در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد ص
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید
جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید
مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه
با نفس هاي الهي تو جان می آید
بس که در هر نفست جاذبه ی توحیدی است
ریگ هم در کف دستت به زبان می آید
هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده ست
قبله ی عزت و ايمان به جهان مي آيد
با قدوم تو براي همهی اهل زمين
از سماوات خدا برگ امان مي آيد
نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست
از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد
شعر کوتاه زیبا در مدح و ثنای پیامبر حضرت محمد ص
ای آفتاب گردون، تاری شو و متاب
کز برج دین بتافت یکی روشنی آفتاب
آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست
ایمن ز انکساف و مبرّا ز احتجاب
شمس رسل، محمّد مرسل که در ازل
از ما سوی الله آمده ذات وی انتخاب
کل عالم زبانزد است اینکه
مهربانیت حد ندارد مرد
دست در دست آسمان داری
در زمین میتوان تو را گم کردمثل موجی که در مدار جهان
ماه آرامش از تو می گیرد
حرف هر مجلسی به زیبایی
عشق با نام تو نمی میردنه سوادی که قصه بنویسی
نه سوالی که بی جواب شود
همه را در دل تو روشن کرد
همه را تا که دین کتاب شود(اقرا) از زندگی بخوان به خدا
دلمان تنگ دل سپردنهاست
اشهد انّ یا رسول الله
اشهد انّ زندگی تنهاستبه دعایت شدید محتاجیم
عصر ما حالِ تازه می خواهد
به خدامان بگو امام زمان
حاضر است و اجازه می خواهد
شعر کوتاه در مدح پیامبر
اي تمام آفرينش خشتي از ايوان تو
علم شرق و غرب عالم سطري از قرآن تو
آسماني ها زميني ها همه مهمان تو
گل کند جان مسيح از غنچه ي خندان تو
خنده ي خورشيد ها از گوهر دندان تو
عقل ها مبهوت تو مجنون تو حيران تو
از عرش ، روی فـرش خدا مستـقـر شدی
با روشنایی ات، شب ما را سحر شدی
تـقـــدیـــر بود، با همه ی مهربانـی ات …
بت های پیــر بتکــده ها را، تبــر شدی
دور مــدار مهــر تـو گــردید،مـاه و مهــر
با یک اشاره، خالق ” شَقُّ القَمَر” شدی
” لَـولَاک ؛ مَـا خَلَقـتُ الاَفلَاک ” یا نـبـــی !
بر هرچه “بود” در دوجهان بود سرشدی
هفت آسمان چو ذره ای از خاک پای توست
بـر آفـریده های زمیـن ، راهـبـر شدی
پیش از بهشــت، نورِ تـو را آفـریـده بـود
تا منـشــأ و بهانـه ی خـلـق بشــر شـدی
با عشقـت از ازل، گِل “آدم” سرشتـه شـد
از ما سلام بـر تو که فخـر “پــدر” شدی
ماه، فرو مانَد از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر، با کمال محمّد
وعده دیدار هر کسی به قیامت
لیله اسری، شب وصال محمّد
شعر در مدح حضرت محمد از نظامی
بیاورد از حرا قرآن محمد
که رجحان داشت بر باران محمد
اگرچه احمد خیراابشر بود
فراتر بود از انسان محمد
اشعار دوبیتی در وصف پیامبر
اشعار دوبیتی در مدح حضرت محمد
محمد اشرف خلق زمین است
دو عالم خلقت او را رهین است
اگر عالم به او توهین نماید
بدان او رحمت اللعالمین است
خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
در آسمان دلبری و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نیست
مهر را روشنی از روی تو افروختن است
ماه را حسن ز رخسار تو آموختن است
گُل به پیش گُل رخسار تو ای رشک بِهشت
همچو خاری است که شایسته آن سوختن است
شعر در مدح پیامبر از شهریار
ستون عرش خدا قائم از قیام محمد(ص)
بین که سر به کجا می کشد مقام محمد (ص)به جز فرشته عرش اشیان وحی الهی
پرنده پر نتواند زدن به بام محمد (ص)به کارنامه منشور اسمانی قران
که نقش مهر نبوت بود به نام محمد (ص)سوار رفرف معراج در نوشت سماوات
سرود صف به صف قدسیان سلام محمد (ص)گسیخت هر چه زمان و گریخت هر چه مکان بود
که عرش و فرش به هم دوخت زیر گام محمد (ص)اذان مسجد او زنگ کاروان قرون بین
خدای را چه نفوذیست در کلام محمد (ص)خمار صبح قیامت ندارد این می نوشین
که جلوه ابدیت بود به جام محمد(ص)به شاهراه هدایت گشود باب شفاعت
صلای خوان کرم بین و بار عام محمد (ص)علی که کون و مکانش غلام حلقه به گوشند
مگر نه فخرکنان گفت من غلام محمد (ص)بلی همان شه مردان و قرن اول اسلام
مگر نه شیر خدا گشته در کنام محمد (ص)حریم حرمتش این بس که در شفاعت محشر
بمیرد اتش دوزخ به احترام محمد (ص)گرت هوای بهشت است و حوض کوثر و طوبا
بیا به سایه ممدود مستدام محمد (ص)سریر عزت عقبا حلال امت او باد
که بود راحت دنیای دون حرام محمد (ص)
“امین” و “امن” و “مومن” آنقَدَر دنیا خطابت کرد
خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد
برای هر سری از روشنایت سایه بان می خواست
که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد
حجازِ وحشیِ زیبا ندیده دل به حسن ات باخت
که بت ها را شکست و قبله ی دلها حسابت کرد
خدا از چشم زخم مردمان ترسید پس یک شب
تو را تا آسمان ها برد و مثل ماه قابت کرد
تو را از آسمان بارید مثل عشق بر دنیا
زمین را تشنه دید و در دل هر قطره آبت کرد
دوای درد دین و درد دنیا ، درد بی دردی
حضورت دردهای مرگ را حتی طبابت کرد
تو را از دورها هم می شود آموخت ای خورشید!
زمین گیرانه حتی با تو احساس قرابت کرد
که از این فاصله ، این سال های دوریِ نوری
همیشه پرتو مهرت به شب هامان اصابت کرد
هنوز از قله های ماذنه نور تو می روید
فقط باید دعا خواند و یقین در استجابت کرد
محمد کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکشچراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کار گاه آفرینشسرو سرهنگ میدان وفا را
سپه سالار و سر خیل انبیا رامرقع بر کش نر مادهای چند
شفاعت خواه کار افتادهای چندریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهییتیمان را نوازش در نسیمش
از آنجا نام شد در یتیمشبه معنی کیمیای خاک آدم
به صورت توتیای چشم عالمسرای شرع را چون چار حد بست
بنا بر چار دیوار ابد بستز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داداساس شرع او ختم جهانست
شریعتها بدو منسوخ از آنستجوانمردی رحیم و تند چون شیر
زبانش گه کلید و گاه شمشیرایازی خاص و از خاصان گزیده
ز مسعودی به محمودی رسیدهخدایش تیغ نصرت داده در چنگ
کز آهن نقش داند بست بر سنگبه معجز بدگمانان را خجل کرد
جهانی سنگدل را تنگ دل کردچو گل بر آبروی دوستان شاد
چو سرو از آبخورد عالم آزادفلک را داده سروش سبز پوشی
عمامش باد را عنبر فروشیزده در موکب سلطان سوارش
به نوبت پنج نوبت چار یارشسریر عرش را نعلین او تاج
امین وحی و صاحب سر معراجز چاهی برده مهدی را به انجم
ز خاکی کرده دیوی را به مردمخلیل از خیل تاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهشبرنج و راحتش در کوه و غاری
حرم ماری و محرم سوسماریگهی دندان بدست سنگ داده
گهی لب بر سر سنگی نهادهلب و دندانش از آن در سنگ زد چنگ
که دارد لعل و گوهر جای در سنگسر دندان کنش را زیر چنبر
فلک دندان کنان آورده بر دربصر در خواب و دل در استقامت
زبانش امتی گو تا قیامتمن آن تشنه لب غمناک اویم
که او آب من و من خاک اویمبه خدمت کردهام بسیار تقصیر
چه تدبیر ای نبیالله چه تدبیرکنم درخواستی زان روضه پاک
که یک خواهش کنی در کار این خاکبرآری دست از آن بردیمانی
نمائی دست برد آنگه که دانیکالهی بر نظامی کار بگشای
ز نفس کافرش زنار بگشایدلش در مخزن آسایش آور
بر آن بخشودنی بخشایش آوراگر چه جرم او کوه گران است
ترا دریای رحمت بیکرانستبیامرزش روان آمرزی آخر
خدای رایگان آمرزی آخر
ای ثناگوی تو رب العالمین
آفریدت بهر اهداف برینبرد جسمت مسجد الاقصای دور
جان پاکت تا به دریاهای نورسینه ات بشکافت و قلبت بشست
از غم و از کینهها وز رای سستگفت در غار حرا آن پیک وحی
بهر خواندن با لبت بنما تو سعییک به یک خواندی تو آن آیات نور
حکمت حق در دلت کردی ظهورگفت اقرا ای رسول پاک ما
ای تو زینت بخش این افلاک ماپس بخوان با نام رب العالمین
آنکه انسان را بدادش علم و دینآن که انسان آفرید از خاک و گل
سینه اش پر کرد از احساس و دلبعد از آن بگذاشت در دستش قلم
سرنوشتت خود نگار بی بیش و کمهرچه بنویسی همان خوانش کنی
بس بکوش تا جان خود پایش کنیگرنگاری باقلم افکار زشت
می نشاید پانهی اندر بهشتای محمد ای رسول دین مهر
گو به خلقم یک پیامی از سپهرکی همه ابناء آن اول بشر
پی نگیرید حرف آن استاد شرتن کنید تقوای حق همچون لباس
بازبان دل بگوییدم سپاسجان خود لبریز از ایمان کنید
نفس خود قربانی جانان کنید