توبه دو برادر در آخرین ساعات عاشورا
در این مطلب از سایت تریپ لند به توبه دو برادر در آخرین ساعات عاشورا می پردازیم. پس به شما پیشنهاد می کنیم حتما تا انتهای این مطلب همراه ما باشید.
توبه در اسلام اعاده ی حیثیث از گنهکار پشیمان نزد خداست، اعاده ی حیثیتی که به وسیله ی خود او انجام می شود، و دیگران دخالتی ندارند، و این راه همیشه برای او باز است؛ چون مکتب الهی مکتب امید است، سرچشمه ی مهر است و کانون رحمت، و حسین آیینه ی تمام نمای رحمت آفریدگار است، رحمت بر خلق، رحمت بر دوست، رحمت بر دشمن. حسین وجودش مهر بود، گفتارش مهر بود، رفتارش مهر بود، از وقتی که در راه با یزیدیان روبرو شد کوشید که آنان را هدایت کند و به راه راست بیاورد و آنچه قدرت داشت به کار برد، راهنمایی کرد، خیرخواهی نمود.
پیش از جنگ بکوشید، در میان جنگ بکوشید، با گفتار بکوشید، با رفتار بکوشید و توانست کسانی را که شایسته ی رستگاری بودند از دوزخی شدن برهاند و بهشتی گرداند.
آخرین دعوت حسین وقتی بود که تنها مانده بود، وقتی بود که یارانش همگی شهید شده بودند و دیگر کسی نداشت، آخرین دعوتش بانگ استغاثه بود و ندا کرد: آیا برای ما یاوری پیدا نمی شود؟ آیا کسی هست از حرم پیامبر دفاع کند؟
اَلا نٰاصِرٌ یَنْصُرُنا؟ اَما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُول اللّٰهِ؟
این ندا سعد بن حرث انصاری و برادرش ابو الحتوف بن حرث را به هوش آورد، هر دو از انصار بودند و از عشیره ی خزرج ولی با آل محمد سر و کاری
نداشتند، هر دو از دشمنان علی بودند و از خوارج نهروان، شعارشان این بود: حکومت از آن خداوند است و بس، گنهکار حق حکومت ندارد.
آیا حسین گنهکار بود، ولی یزید گنهکار نبود؟ !
این دو نفر از کوفه تحت فرماندهی عمر سعد به قصد پیکار با حسین و کشتن او بیرون شدند و به کربلا رسیدند، روز شهادت که کشتار آغاز شد، در سپاه یزید بودند، آسیای جنگ می گردید و خون می ریخت و آن دو در سپاه یزید بودند، حسین یکه و تنها ماند و آن دو در سپاه یزید بودند، هنگامی که ندای حسین را شنیدند به هوش آمدند، با خود گفتند: حسین فرزند پیامبر ماست، روز رستاخیز دست ما به دامان جدش رسول خداست، به ناگاه از یزیدیان بیرون شدند و حسینی گردیدند و در زیر سایه ی حسین که قرار گرفتند پس یکباره بر یزیدیان تاختند و به جنگ پرداختند، تنی چند را مجروح کرده و عده ای را به دوزخ فرستادند و کوشیدند تا شربت شهادت نوشیدند (1).
علامه کمره ای که از مشایخ اجازه ی این فقیر است در جلد سوم کتاب بسیار پرقیمت عنصر شجاعت می فرماید:
همین که زنان و اطفال صدای حسین را به استغاثه شنیدند:
اَلا نٰاصِرٌ یَنْصُرُنا. . . ؟
صدا به گریه بلند کردند، سعد و برادرش ابو الحتوف چون این ندای دلخراش را با آن ناله و شیون از اهل بیت شنیدند عنان به طرف حسین برگرداندند.
اینان در حومه ی نبرد بودند و با شمشیری که در دستشان بود به دشمنان حمله کردند و به جنگ پرداختند، نزدیک امام همی نبرد کردند تا جماعتی را کشتند و در آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند، سپس هر دو در یک
باید در داستان حیرت آور این دو برادر پیام روح امیدواری را شنید، روح امید به نور خود سری می کشد و از پشت پرده ی غیب انتظار خبرهای تازه به تازه دارد، نویدهای غیر مترقبه برای انبیا می آورد، در حقیقت او نبی انبیاء است.
به واسطه ی خاصیت نور امید، هر دم انبیاء به کشف تازه ای از پشت پرده های غیب امید می دارند، از دمیدن روح تازه یأس ندارند حتی در دم آخر، و نفس نزدیک به جرم را با مجرم حساب نمی کنند و تا عمل جرم به طور جزم انجام نگیرد، انتظار عنایت تازه ای را به جا می دانند، چه اینکه عنایات مخصوص الهی مستور از همه است.
یعقوب پیامبر علیه السلام فراق عجیبی کشید، سالیان درازی که چشم سفید می شد گذشت و از یوسفش نشانی، بویی، اثری، خبری، نیامد، بلکه خبر خلاف آمد و مرور زمان با سکوت طویل خود آن را امضا می کرد، در عین حال علی رغم زمزمه ی گرگ خوردگی، امیدواری به حیات و به بازگشت عزیزش داشت و گم گشته ی خود را از روح الهی می طلبید.
انقلاب روحی این دو نفر جنگجو را در پاسخ روح امیدواری به حسین جواب دادند که امید خود را به هدایت خلق به موقع بداند و معلوم شود که از دم شمشیر خونریز دشمن نیز ممکن است نور هدایت مخفیانه بجهد!
این ترجمه در انقلاب این دو نفر، غریب ترین نادره ی وجود را از این طرف، و بلندترین روح امیدواری را در بنیه ی حسین علیه السلام از آن طرف، در پیش نظر مبلغین اسلامی می نهد و به نما می گذارد، فلته ی تحول، فلته ی طبیعت هرچه بود، پس از استحکام دشمنی و خارجی بودن بیست ساله و پافشاری در خلاف و ستیزه تا دم آخر، چون یوسفی از پشت پرده های نهانخانه ی غیب به در آمدند.
سرّی است که خدا در نهاد ذات بشر نهاده و مستورش داشته، همان مجهول بودن این سر است که امیدواری به مبلغین حق می دهد و می گوید: به هیچ حال از تبلیغ و تأثیر آن مأیوس مباشید، سر ذوات بر همه ی مأمورین هدایت مستور است، هر آنی تحولی رخ می دهد، از پشت پرده ی ابهام طبقه ای از نو به ظهور می آیند.
اِلٰهی اِنَّ اخْتِلَافَ تَدبِیرکَ وَ سُرْعَهَ طَواءِ مَقادِیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ اِلیٰ عَطاءٍ، وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فِی بَلَاءٍ (1).
خداوندا! اختلاف تدبیرت، و شتاب و سرعت درهم پیچیدن تقدیراتت، بندگان عارف به تو را از آرامش به عطای موجود و از نومیدی از تو در بلاها باز می دارد.
بدن که سایه ای است از روح، حجابی است بر فکر که رخسار آن را پوشیده، و فکر نیز حجابی است که غریزه ی عقل را در پشت خود نهفته، و غریزه ی عقل نیز حجابی است بر روان که چهره ی آن را پوشیده داشته، و نهفته تر از همه ی نهفته ها سری است در ذات انسان که در پشت پرده ی روان نهفته است، هیچ قوه ی علمیه به آنجا نافذ نیست و به کشف آن قادر نه، این نهفته های پشت پرده هریک به قوه ای مکشوف می گردند، نهفته ی نخستین را که فکر است قوه ی هوش می باید، مردم هشیار فکر را قرائت می کنند، از پشت پرده ی قیافه و لهجه و خط، فکر را می خوانند.
و عقل پنهان را نور فراست و ایمان که قوه ای است فوق کاشف اول درمی یابد، و مقام روح و روان را نور نبوت که بالاتر و برتر و نافذتر از همه است تواند یافت ولی از سر روان احدی را خبر نیست، آنجا شعاع مخصوص ربوبی
است و آن ناحیه ارتباط ذات موجود است با مقام کبریایی غیب الغیوب، در آنجا هیچ واسطه ای بین لطف ایزد با خلق او نیست، هرکس خود رابطه ی مخصوص با پروردگار خود دارد، این رابطه را با کس مکشوف نکرده تا وجوب تبلیغ و حکم آن همیشه ثابت و تأثیر آن همواره مترقب باشد.
هادیان را همواره در هر حالی به امیدواریهای تازه به تازه می نوازد، به رشد و هدایت مردم تحریص می کند، اسباب انقلاب و تحول را از بین اسباب مستور داشته، بلندی پایه ی خداشناسی وابسته به توکل و امید و انتظار و روح امید است، هرچند خداشناسی عمیق تر باشد روح امید را پایه ی ارتفاع بلندتر خواهد بود و هرچه روح امیدواری ارتفاعش بلندتر باشد، بیشتر به عمق وجود سر می کشد و انتظار خبرها دارد و خبرهای تازه می گیرد.
مرتفع ترین روح تا به عمیق ترین اسرار وجود سری می کشد، اسرار نو به نو می بیند، خبرهای تازه تازه به او می رسد.
هان! ای مبلغین اسلام، روح امید را از شما نگیرند، سختی اوضاع مأیوستان نکند، اوضاع زمان شما از اوضاع اول بعثت سخت تر نبوده و نیست.
گویند: شیخ محمد عبده در محضری گفت: من از اصلاح حال امت اسلامی مأیوسم. بانویی از حضار که از بیگانگان بود گفت: عجب دارم که این کلمه ی شوم « یأس» از دهان شیخ بیرون جست! شیخ هشیار شد، فوری استغفار کرد و تصدیق نمود که حق می گویی.
امام حسین علیه السلام جز از جدش از همه ی هادیان، از همه ی انبیاء، روح امیدواری بلندتر بود، شاهبازی بود تا به مرتفع ترین قله های امکان پرواز، و به عمیق ترین اسرار وجود نظر داشت، پیام امیدواری را از زبان حسین بشنوید که به شما روح بدهد.
جانها فدای تو باد یا حسین که در هر وادی تو را باید صدا زد، تو مبلغین را
تشویق می کنی، تو معیار پافشاری را با نیک بینی می آموزی، ما را به شیخ مصر و رییس مصر کاری نیست، فداکاری را تو کردی و دیگران از تو آموختند، از زبان تو باید اسرار خدا را شنید، بلندپایگی روح تو حتی از انبیای دیگر هم برتر بود، در کوی تو نسیم نوید و انتظار خیر حتی از دم شمشیر خونریز هم می وزد.
اقدام تو در آغاز، در آن عصر تاریک موحش، و به کوفه روی آوردنت، با پیشامدهای مراحل بین راهت و تذکر:
اَلاَمْرُ یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ، فَاِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ فَالْحَمْدُ للّٰهِ ِ، وَ اِن حَالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجَاءِ. . .
و برخورد به سدهای بسته و گفتگوهای مهرآمیز یا شورانگیزت، هرکدام در مرحله ای و به نحوی اطواری بود که از انوار امید می تابید، و دعای عرفات را جلوه می داد که می گفتی:
اِلٰهی اِنَّ اخْتِلَافَ تَدبِیرکَ وَ سُرْعَهَ طَواءِ مَقادِیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ اِلیٰ عَطاءٍ، وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فِی بَلَاءٍ.
و در آخر هم که چشم از جهان بربستی بدان امید بودی که تربت شهیدان کویت، زنده دلان را هشیار کند، به تربت شهیدان کویت بگذرند تا نسیم حیات بر آنان بوزد، از آنجا زنده شوند و به تبلیغ قیام کنند و از خلق روگردان نباشند (1)، تا با تبلیغ خود، آلودگان را به پاکی و اهل معصیت را به توبه و انابه، و مستحقان عذاب را به بهشت عنبرسرشت برسانند.
کتاب توبه آغوش رحمت صفحه 156