تاريخچه تقليد و اجتهاد در ميان شيعيان
در این مطلب از سایت تریپ لند به تاريخچه تقليد و اجتهاد در ميان شيعيان می پردازیم. پس به شما پیشنهاد می کنیم حتما تا انتهای این مطلب همراه ما باشید.
در سه بخش با چند سوال به اين مبحث مي پردازيم.
1- تقليد از مجتهد از چه زمانى شروع شده است؟، آيا در زمان پيامبر (صلی الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) نيز مطرح بوده است؟
2-از چه زماني بحث تقليد كردن بوجود آمد و آيا دستوري از جانب اهل بيت(ع) در اين باره رسيده است؟
3-پرسش: تقليد به معناى رجوع جاهل به عالم است. علت اين كه مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند، اين است كه مردم را جاهل و بى سواد مى دانند. همين نكته باعث مى شود قشر تحصيل كرده هرگز سراغ تقليد نرود.؟
4-پرسش: تقليد، پذيرفتن بدون دليل است، و عقل انسان چيزى را بدون دليل نمى پذيرد؟.
5-فقاهت و مرجعیت شیعه از چه زمانی شروع شده است؟ (با توجه به شبههای که این مسئله ساخته دوران صفوی است)
…………………………………………………………………………………………………………………….
تقليد از مجتهد از چه زمانى شروع شده است؟، آيا در زمان پيامبر (صلی الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) نيز مطرح بوده است؟
مراجعه به فقيه و اسلام شناس جهت آگاهى به احكام الهى و اطمينان نسبت به درستى اعمال، ريشه در تاريخ صدر اسلام و عصر ائمه (علیهم السلام) دارد و طبق نظر برخى از بزرگان، دو آيه در اين زمينه نازل شده است؛ آنجا كه خداوند متعال مى فرمايد: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[۴]؛ «اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد».
هر چند «اهل ذكر» در روايات به امامان (علیهم السلام) كه مصداق بارز و كامل آيه هستند تفسير شده؛ ولى شأن نزول و مورد، كليت آيه را تخصيص نمى زند و محدود به آنان نمى سازد و شامل هر اهل خبره اى مى گردد و فقيهان نيز از جمله آنها است.
در جاى ديگر مى فرمايد: « وَ ما كانَ الْمُؤمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»[۵]؛ «شايسته نيست مؤمنان همگى [ به سوى ميدان جهاد] كوچ كنند؛ چرا از هر گروهى، طايفه اى از آنان كوچ نمى كنند [ و طايفه اى بمانند] تا در دين [ و معارف و احكام اسلام ]آگاهى پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها، را انذار نمايند تا [ از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند و خوددارى كنند».
ترديدى نيست كه «تفقّه»[۶] در اين آيه، مفهومى گسترده دارد و شامل معارف و احكام اسلام ـ اعم از اصول و فروع دين ـ مى شود. از سوى ديگر مردم به پذيرش سخنان اين گروه ـ كه در حوزه دين تربيت و پرورش يافته اند ـ دعوت شده اند و اين همان رجوع به فقيه و اهل خبره است.
رسول اكرم (صلی الله علیه وآله) برخى از صحابه را براى تبليغ و تعليم احكام دين به سرزمين هاى اطراف مى فرستاد. مصعب بن عمير و معاذ بن جبل از نمونه هاى بارز آن به شمار مى آيند. آن حضرت مى فرمود: « از افتا بدون علم خوددارى كنيد كه لعن فرشتگان را به دنبال خواهد داشت».[۷]
اين امر نشانگر آن است كه فتوا دادن از سوى مفتى و فقيه، و تقليد و پيروى كردن از طرف مردم، در عصر پيامبر (صلی الله علیه وآله) مطرح بوده است و رجوع به فقيه پس از رحلت آن حضرت نيز همانند گذشته، ادامه داشت تا آنكه در دوران امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) ، فزونى گرفت.
فقيهان بى شمارى در مكتب آن دو بزرگوار، تربيت و پرورش يافتند[۸] و به منظور احيا و تعليم احكام، به شهرهاى مختلف كوچ كردند و بسيارى از مردم ـ كه شيفته و تشنه معارف و احكام الهى بودند و در نقاط دور دست زندگى مى كردند و دستشان از اهل بيت كوتاه بود ـ به سراغ آنان مى رفتند و مسائل خود را از ايشان مى پرسيدند و از علم بى كران ائمه (علیهم السلام) سيراب مى گشتند. اين همان «تقليد» است كه به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:
۱٫ حضرت باقر (علیه السلام) به ابان بن تغلب مى فرمايد:
«اِجْلِس فى مسجد المَدينة و اَفتِ النّاسَ فَاِنّى اُحِبُّ اَنْ اَرى فى شيعَتى مِثْلَكْ»؛ «در مسجد مدينه بنشين و به مردم فتوا بده؛ زيرا دوست دارم در ميان شيعيانم كسانى همچون تو باشند».[۹]
۲٫ شعيب عقرقوقى مى گويد: به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم:
«رُبَما اِحْتَجْنا اَنْ نَسْأَلَ عَنِ الشَى ءِ فَمَنْ نَسْأَل»؛ «گاهى ما مى خواهيم سؤال و مشكل دينى خود را از كسى بپرسيم (و به شما به جهت دورى راه يا حالت تقيه و… دسترسى نداريم)، شما بگوييد به چه كسى رجوع كرده و سخن او را بپذيريم؟»
حضرت در جواب فرمود: «عَلَيْكَ بِالاْسَدى يَعْنى اَبا بَصير»؛ يعنى، شما مى توانيد به ابوبصير مراجعه كنيد.[۱۰]
اين امر به همين شكل در عصر امامان بعد نيز تا زمان غيبت صغراى حضرت مهدى(عج) ادامه يافت. به خصوص هرچه به زمان غيبت صغرى نزديك تر مى شويم، ارجاع به وكلاى ائمه (علیهماالسلام) نمود بيشترى مى يابد.
۳٫ حسن بن على بن يقطين مى گويد: به امام رضا (علیه السلام) عرض كردم: «لا اَكادُ اَصِلُ اِلَيْك اَسْأَلَكَ عَنْ كُلِ مااحْتاجُ اِلَيْهِ مِنْ مَعالِمِ دينى. اَفَيُونُسُ بنُ عَبْدِ الرَّحْمانِ ثِقَةٌ آخُذُ مِنْهُ ما احْتاجُ اِلَيْهِ مِنْ مَعالِمِ دينى؟ فَقالَ نَعَم»[۱۱]؛ «من نمى توانم به جهت هر مشكل دينى كه برايم پيش مى آيد، از شما سؤال كنم! پس آيا يونس بن عبدالرحمان ثقه و راستگو است و مى توانم پاسخ نيازهاى دينى خود را از او دريافت كنم؟ حضرت فرمودند: آرى».
۴٫ حضرت مهدى(عج) در توقيع شريف و معروف خود به اسحاق بن يعقوب به عنوان يك قاعده كلى، اين چنين مى نگارد: «… و اَمَا الْحَوادِثُ الواقِعَةُ فَارْجِعُوا فيها اِلى رُواةِ اَحاديثِنا فَاِنَّهُم حُجَّتى عَلَيْكُم و اَنَا حُجَّه اللّهِ عَلَيْهِم»[۱۲]؛ «در پيشامدهايى كه رخ مى دهد، به راويان احاديث ما (فقها) مراجعه كنيد كه آنها حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر ايشان».
بر اساس اين توقيع و ديگر روايات، مسئله رجوع به فقيه در عصر غيبت كبرى، شكل ديگرى به خود گرفت و دو راه «اجتهاد» و «تقليد» مصطلح آغاز گشت و فقيهان و مجتهدان جامع شرايط، مسئوليت افتا و پاسخ گويى را به عهده گرفتند و خلأ و مشكل عدم دسترسى به امام معصوم را با حضور خود در عرصه اجتماع پر كردند. اين امر تاكنون ادامه دارد و خواهد داشت؛ چنان كه شيخ طوسى مى گويد: «من شيعه امامى را از زمان حضرت على (علیه السلام) تاكنون (قرن پنجم هجرى) اين گونه يافتم كه پيوسته سراغ فقيهان خود رفته و در احكام و عبادات خود از آنان استفتا مى كردند و بزرگان آنان نيز پاسخ و راه عمل به فتوا را به آنان نشان مى دادند».[۱۳]
پی نوشت ها :
[۳]. التنقيح فى شرح العروة الوثقى، الاجتهاد و التقليد، ص ۸۸ ـ ۸۵٫ [۴]. انبياء ۲۱، آيه ۷٫ [۵]. توبه ۹، آيه ۱۲۲٫ [۶]. فهم عميق از دين. [۷]. وسائل الشيعه، ج ۲۷، باب ۴ و ۷٫ [۸]. مورخان مى نويسند: امام صادق (علیه السلام) چهارهزار شاگرد داشتند كه از بلاد مختلف به حوزه آن حضرت كوچ كرده بودند. ر.ك: اسد، حيدر،الامام الصادق والصادق والمذاهب الاربعة، ج۱، ص۶۹٫ [۹]. مستدرك الوسائل، ج ۱۷، باب ۱۱٫ [۱۰]. وسائل الشيعه، ج ۲۷، باب ۱۱٫ [۱۱]. همان. [۱۲]. همان. [۱۳]. عده الاصول. (كتاب: احكام تقليد و بلوغ-ص۲۴/مجتبي حسيني)
…………………………………………………………………………………………………………………….
پرسش:
از چه زماني بحث تقليد كردن بوجود آمد و آيا دستوري از جانب اهل بيت(ع) در اين باره رسيده است؟
پاسخ:
معيار تحقق تقليد چيست
چگونه فتوای مرجع تقلید را بدست آوریم
چرا بايد در احكام از مراجع تقليد كنيم
منظور از اجتهاد و تقليد چيست
شايد اهميّت آگاهى از فلسفه تقليد نسبت به ديگر احكام بيشتر باشد زيرا اگر مكلّف چرايى بايستگى تقليد را دريافت باب استفاده از فتاواى مجتهد به روى او باز مى شود.
بايستگى تقليد
در شريعت اسلام، واجبات و محرماتى وجود دارد كه خداى حكيم، آنها را براى سعادت دنيا و آخرت انسان تشريع كرده است. اگر انسان از اين دستورات اطاعت كند به سعادتِ مطلوب مى رسد؛ وگرنه از عذاب سرپيچى از آنها در امان نيست!
از سوى ديگر، هر مسلمانى نمى تواند به آسانى، احكام شرعى را از قرآن و روايات و يا از عقل خود دريابد. قرآن مانند يك مجموعه قوانين يا رساله عمليه نيست كه احكام شرعى را به طور مدوّن و تفصيلى و با وضوح و صراحت كامل و ذكر همه خصوصيات و جزئيات، بيان كرده باشد. عقل ناورزيده و غيرمتخصص، هرگز نمى تواند همه احكام مورد نياز را با مراجعه مستقيم به قرآن و روايات دريابد.
ازسوي ديگربراى شناخت احكام شرعى آگاهى هاى فراوانى از جمله: فهم آيات و روايات، شناخت حديث صحيح از غير صحيح، كيفيت تركيب و جمع روايات و آيات، و ده ها مسأله ديگر لازم است كه آموختن آن ها نيازمند سال ها تلاش جدى است. در چنين حالتى، مكلف خود را در برابر سه راه مى بيند:
نخست اينكه راه تحصيل اين علم را -كه همان اجتهاد است- پيش گيرد؛ دوم اين كه در هر كارى آراى موجود را مطالعه كرده، به گونه اى عمل كند كه طبق همه آرا عمل او صحيح باشد (يعنى احتياط كند)؛ و سوم اين كه از رأى كسى كه اين علوم را كاملاً آموخته و در شناخت احكام شرعى كارشناس است، بهره جويد. بى شك، او در راه اول اگر به اجتهاد برسد، كارشناس احكام شرعى خواهد شد و از دو راه ديگر بى نياز، امّا تا رسيدن به آن، ناگزير از دو راه ديگر است. راه دوم نيازمند اطلاعات كافى از آراى موجود در هر مسأله و روش هاى احتياط است و در بسيارى از موارد، به دليل سختى احتياط، زندگى عادى او را مختل مى كند؛ زيرا براي هرشخصي امكان ندارد كه در هر كارى آراى فقيهان را مطالعه كرده و به گونه اى عمل كند كه طبق همه آنها، عمل او صحيح باشد (احتياط كند)؛ بنابراين راه سوم كاربرد رايج و غالب و معقول بين مردم است. به عبارت ديگر، يكي از وظايف مهمي كه اسلام براي ما مقرر كرده است، تشخيص علمي احكام دين از طريق اجتهاد است، طبيعي است كه انجام اين تكليف براي همه امكان پذير نمي باشد و تنها افراد معدودي توانايي و قدرت انجام اين وظيفه را داشته و مي توانند با بررسي منابع وحي از راه استدلال و نظر و به كارگيري قواعد استنباط، احكام و مقررات اسلام را به دست آورده و به ديگران عرضه بدارند، قهرا وظيفه ديگران در اين صورت تقليد و پيروي از آنها است و بايد اعمال خود را مطابق فتواي مجتهد انجام دهند در غير اين صورت چون به وظيفه ديني خود عمل نكرده است اعمال آنها باطل خواهد بود.
لازم به تذكراست كه اين سه راه اختصاص به برخورد انسان با احكام شرعى ندارد و در هر مسأله تخصصى ديگر وجود دارد.
مثلاً يك مهندس متخصص را فرض كنيد كه بيمار مى شود. او براى درمان بيمارى خود يا بايد خود شخصاً به تحصيل علم پزشكى بپردازد، يا تمام آراى پزشكان را مطالعه كرده، و به گونه اى عمل كند كه بعداً پشيمان نشود، و يا به يك پزشك متخصص رجوع كند.
راه اول او را به درمان سريع نمى رساند. راه دوم نيز بسيار دشوار است، و او را از كار تخصصى خود، كه مهندسى است، باز مى دارد. لذا او بى درنگ از يك پزشك متخصص كمك مى گيرد و رأى او را عمل مى كند. او در عمل به رأى پزشك متخصص، نه تنها خود را از پشيمانى آينده و احياناً سرزنش دوستان نجات مى دهد، بلكه در اغلب موارد، درمان نيز مى شود.
مكلف نيز در عمل به رأى مجتهد متخصص، نه تنها خود را از پشيمانى آخرت و عذاب الهى نجات مى دهد، بلكه به مصالح احكام شرعى نيز دست مى يابد.
بنابراين، مهم ترين دليل بر جواز تقليد از فقها و اهميت رجوع به رساله هاي عمليه، علاوه بر آيات و روايات، سيره و روش عقلا در طول تاريخ مي باشد. سيره و روش عقلا اين است كه هر مسأله اي به اهل فن آن مراجعه مي نمايند.
و بارزترين علامت آن، وجود ميليون ها شغل فني در جامعه انساني مي باشد. كسي كه دستگاه گران قيمتي دارد، در صورت خرابي آن، هرگز خودش به تعمير آن نمي پردازد بلكه آن را به متخصصان آن دستگاه مي سپارد. بنابراين چگونه ممكن است در مورد دين كه سرنوشت دنيا و آخرت انسان به آن بستگي دارد، بي مبالاتي صورت گرفته و به متخصص آن مراجعه نشود و عنان دين رها گردد و يا دين به دست هر كس و ناكسي سپرده شود و اين مانند اين است كه انسان رانندگي خودرو خويش را به دست افراد ناشي بدهد.
البته اين تقليد با تقليد از بيگانگان در مسائل فرهنگي و آداب و رسوم اجتماعي، تفاوت دارد زيرا تقليد از بيگانه در مسائل فرهنگي و آداب اجتماعي موجب نابودي هويت ملي و مذهبي مي گردد و از اين رو بايد هر مسلماني افزون بر حفظ ايمان و اعتقاد، به رسوم ملي و فرهنگي خود پاي بند بوده و كوشش نمايد تا استقلال خود را در تمام ابعاد فرهگي، اجتماعي، هنري و … نگه دارد. ولي توجه به اين نكته لازم كه اين مطلب منافاتي با بهره گيري از دانش و فن آوري و عوامل پيشرفت اقتصادي آنان ندارد.
دراين راستا ممكن است شبهاتي مطرح شود و پرسش هاي در ذهن انسان شكل بگيرد كه به مهم ترين آن ها اشاره مي شود.
پرسش: تقليد به معناى رجوع جاهل به عالم است. علت اين كه مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند، اين است كه مردم را جاهل و بى سواد مى دانند. همين نكته باعث مى شود قشر تحصيل كرده هرگز سراغ تقليد نرود.
پاسخ: اولاً: اين كه تقليد، رجوع جاهل به عالم است، هيچ بار منفى براى مقلد ندارد؛ زيرا جاهل در اين جا به معناى جاهل نسبى است، يعنى كسى كه در مسائل شرعى، مجتهد و كارشناس نيست، گرچه خودش در مسائل ديگرى متخصص و كارشناس باشد، و يا حتّى در مسائل فقهى از آگاهى نسبى خوبى برخوردار باشد. خودِ مجتهدين نيز در مسائل ديگر به متخصص رجوع مى كنند و اين را از باب رجوع جاهل به عالم و اهل خبره مى دانند.
نمونه بارز آن حضرت امام خمينى؛ بود كه پزشك معالج ايشان گفت: تا به حال كسى را نديده ام كه اين قدر در درمان، مطيع پزشك باشد. مردم به طورى عادى، در زندگى روزمره خود، هر جا به كارى نياز پيدا كنند كه تخصص كافى را در آن ندارند، به متخصص و خبره آن كار رجوع مى كنند. پزشك براى تعمير ماشين خود به مهندس و مكانيك رجوع مى كند و مهندس براى درمان به پزشك و هيچ يك از آن ها، جهل خود در آن زمينه را اهانت به خود حساب نمى كنند؛ زيرا رجوع به خبره يعنى دنبال علم و تخصصِ متخصصان رفتن. در جهان امروز، تحقيق در همه علوم براى يك نفر كارى است غير ممكن و غير ضرور. امروز اكثر قريب به اتّفاق روحانيون در مسائل شرعى تقليد مى كنند؛ زيرا يا هنوز مقدمات اجتهاد را تحصيل نكرده اند، و يا نيازى به آن احساس نمى كنند، و وقت خود را در تخصص هاى ديگر علوم دينى صرف كرده اند.
ثانياً: اين كه گفته شد: «مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند»، از دو جهت باطل است:
1- لزوم تقليد از مسائلى نيست كه فتواى مجتهد در آن، براى مقلد سودمند باشد، زيرا لزوم تقليد مسأله اى است عقلى كه هر عاقلى آن را درمى يابد. پس اصل لزوم تقليد، تقليدى نيست. آرى، فروعات تقليد، مانند بقاى بر تقليد ميت و امثال آن، از مسائل تقليدى است. مكلف پس از آن كه خودش در مساله لزوم يا جواز تقليد به نتيجه رسيد و از مجتهدى تقليد كرد، فتاواى او براى مكلف اعتبار پيدا مى كند. آيات و روايات به لزوم تقليد دستور داده اند مانند آيه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[1]
2- اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد، و سخن امام صادق عليه السلام: «و امّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه مطيعاً لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه»؛[2]
هر كس از فقهاى امّت ماكه نفس خود را مواظبت كند و از دينش پاسدارى نمايد، با هواى نفس مخالفت و فرمان مولاى خود را اطاعت كند؛ سزاوار است كه غير فقها از او تقليد كنند.
به نظر مى رسد، تبليغ اين فكر كه علماى دين مردم را جاهل و عوام به حساب مى آورند و امثال آن، از تبليغات سوء كسانى است كه مى خواهند ميان مردم و علماى دين فاصله ايجاد كنند.
پرسش: تقليد، پذيرفتن بدون دليل است، و عقل انسان چيزى را بدون دليل نمى پذيرد.
پاسخ: عقل انسان هرگز چيزى را بدون دليل نمى پذيرد، امّا تقليدى كه مسلمان ها از آن بحث مى كنند، پذيرش بدون دليل نيست. مثلاً مجتهد به مسأله وجوب خمس فتوا مى دهد، و دليل او آيه مباركه 41 سوره انفال و رواياتى است كه در اين زمينه وارد شده است. مقلد نيز هرگز اين فتوا را بدون دليل نمى پذيرد؛ دليل او براى پذيرش فتواى مجتهد، اين است كه مى داند خداوندِ حكيم تكاليفى را براى انسان معيّن كرده است، يعنى بعضى كارها را بر او واجب يا حرام كرده است، و احتمال مى دهد كه يكى از اين واجبات، وجوب خمس باشد. همين مقدار از علم او به احكام، او را مسئول مى كند. لذا بايد آن احكام را بشناسد و ببيند آيا خمس واجب است يا نه و چه شرايطى دارد، امّا فهم اين احكام از قرآن و سنّت و عقل و اجماع، نيازمند مقدمات فراوان و آشنايى با علوم بسيارى است. پس او كه در اين علوم متخصص نيست، بايد از راه ديگرى اين احكام را بشناسد و آن راه، رجوع به متخصصان اين علوم است، كه اين مسأله در بحث فلسفه تقليد، به طور مفصل توضيح داده شد. در واقع، دليل مقلد براى پذيرش فتواى مجتهد همان دليل او بر لزوم تقليد است. پس او با دليل، به فتواى مجتهد عمل مى كند، نه بدون دليل. به عبارت ديگر، عقل حكم به لزوم تقليد مى كند.
پس تقليد مبتنى بر عقل است. تقليدى كه قرآن به بت پرستان نسبت داده است، تقليد بدون دليل و صرفاً از روى عادت است. اسلام، تقليد يهوديان از علمايشان را نكوهش كرده است.[3]
امام صادق عليه السلام درباره علت اين نكوهش، فرمود: «يهوديان مى دانستند كه علمايشان احكام خدا را به دليل مصالح شخصى خود تغيير مى دهند و باز از آن ها تقليد مى كردند. اگر مردم ما نيز چنين كنند، مانند آن ها نكوهش مى شوند. هر فقيهى از امّت ما كه نفس خود را مواظبت كند و از دينش پاسدارى نمايد، با هواى نفس مخالفت و فرمان مولاى خود را اطاعت كند؛ سزاوار است كه مردم از او تقليد كنند»
پي نوشت ها:
[1] سوره نحل، آيه 43 و انبيا، آيه 7. [2] حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ص 94. [3] آيه 31 سوره توبه و آيه 78 سوره بقره – ( پرسمان)
همچنین قرآن و سایر منابع اسلامی، همچنین سیره پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) دلالت بر ترغیب رجوع به راویان احادیث و اسلام شناسان حتی در زمان حضور معصومان(ع)، میکند، و این امر در زمان غیبت امام مهدی(عج) خود را بیشتر نشان داده است. شواهد تاریخی از صدر اول بر آن دلالت داشته و نقش بیبدیل علمای شیعه در همه دورانها غیر قابل انکار است.
از طرفی تربیت شاگردان فقیه و آگاه، در زمان ائمه(ع) و ارجاع مردم به آنان از همان صدر اول آغاز گشته و ائمه اطهار(ع) بعضاً مردم را به شاگردان خود ارجاع میدادند. در این باره روایاتی وجود دارد؛ از جمله امام علی(ع) به قثم بن عباس مینویسد: «صبح و شام بنشین و برای مردم سؤال کننده فتوا بده و جاهل را آگاه و با عالم مذاکره کن».[2]
این دسته از روایات، امر ارجاع به غیر امام معصوم(ع) تا قبل از غیبت امام مهدی(عج) را روشن میکند و اینکه ارجاعات ائمه(ع) به شاگردان مورد اطمینان امری شایع بوده است. در زمان غیبت امام مهدی(عج)، این روایت معروف از آنحضرت است که فرمود: «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ»؛[3] اما راجع به حوادثی که اتفاق میافتد پس در آنها به راویان احادیث ما رجوع کنید؛ چون آنهایند که حجت من بر شما بوده و من حجت خدا بر آنان خواهم بود.
بر اساس این روایت؛ تکلیف مردم در عصر غیبت امام مهدی(عج) روشن شده و مراد از راویان حدیث که در روایت آمده همان کسانی هستند که در اثر سر و کار داشتن زیاد با روایات و منابع دینی، توانایی استخراج احکام دینی را دارند.
مراجع دینی به عنوان کارشناسان این فن بوده، و مراجعه به کارشناس امری عقلی و در همه شئونات زندگی بشر لازم بوده و اختصاص به احکام دین ندارد، بلکه در تمامی رشتهها و نیازمندیها، وضعیت به همین صورت است؛ یعنی یا باید هر کس خود پزشک باشد یا به پزشک مراجعه کند و یا خود باید مکانیک باشد و یا در امور فنی به مکانیک مراجعه نماید و… .
حال، اگر در زمینه احکام فقهی کسی خود کارشناس باشد نیازی نیست – بلکه جایز نیست – تقلید کند؛ ولی کسی که متخصص فن نیست باید رجوع به عالم کند؛ زیرا این دستور عقلای عالم و مورد پذیرش همه خردمندان است.
خداوند نیز در ارشاد و تأکید بر آن فرموده است: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛[4] اگر نمیدانید از دانایان بپرسید.
امام صادق(ع) فرمود: «علما وارثان پیامبرانند؛ چون پیامبران از خود درهم و دینار باقی نگذاشتند، بلکه احادیثی را به میراث گذاشتند. کسی که بخشی از آنرا فراگیرد، همانا بهرهای فراوان برده است. پس بنگرید که دانش خود را از چه کسی میگیرید؟ همانا در میان ما (اهل البیت) در هر نسلی، عدالت پیشگانی هستند که علوم ما را از تحریف غلوّ کنندگان و شبهههای شبهه افکنان و تأویلات نابجای جاهلان، حفظ میکنند».[5]
همچنین امام باقر(ع) فرموده است: «علم را از حاملان آن فراگیرید و آنرا به برادرانتان بیاموزید همانطور که علما آنرا به شما آموختند».[6]
۲. مرجع تقلید به کسی گفته میشود که متخصّص در مسائل فقهی باشد؛ یعنی سعى و تلاش فراوان در راه استخراج احکام دین از منابع آن[7] کرده باشد، به نحوی که این امر برای او ملکهای را به وجود آورده باشد که به راحتی بتواند مسائل را از منابع آنها استخراج کرده و ارائه نماید که معمولاً نتیجه آنرا در کتابی با نام «توضیح المسائل» گردآوری میکند. مرجع تقلید شرایط دیگری مانند تقوا و پارسایی و آگاهی لازم از مسائل جهان اسلام و تشیع را نیز باید داشته باشد.
همانطور که گذشت تقلید در مذهب شیعه از عصر امامان(ع) آغاز شد که پیروانشان را به راویان حدیث و یاران نزدیک خود، ارجاع میدادند و گاهی یاران خود را به حضور در مساجد و مراکز عمومی برای فتوا دادن و ارشاد مردم تشویق میکردند.[8] که این امر، احیاناً به علت فاصله زیاد میان شهرها، فراهم نبودن امکانات ضروری برای مسافرت مردم و دشواری دسترسی به امام معصوم(ع) بود. در عصر غیبت صغرا نیاز به تقلید در احکام شرعی بیشتر احساس شد و بنابر روایتی که از امام مهدی(عج) نقل شد مرجع شناخت احکام در موضوعات جدید را فقیهانی معرّفی فرموده که دارای شرایطی هستند و مردم باید از آنها تقلید کنند، و این امر اختصاص به زمان خاصی ندارد.
تقلید در کتابهای اصول فقه از قرن چهارم هجری به عنوان یک اصطلاح فنّی تعریف شد.[9] اولین کسی که در میان شیعیان مقام مرجعیت خاص و عام را یافت، شیخ طوسی در قرن پنجم بود؛ لذا وی را «شیخ الطائفة» نامیدند، و نظرات فقهی او مورد رجوع علمای دیگر نیز بود، اگرچه قبل از شیخ طوسی در قرن چهارم نیز اشخاصی مانند استادش شیخ مفید مرجع عام مردم و پناهگاه آنان در امر دینی و معنوی بودند. همچنین اشخاصی؛ مانند ابن ابی عقیل عمانی، ابن ولید، بویژه شیخ صدوق(ره) بر طبق روایات و با حفظ متن روایات برای مردم کتاب فتوایی مینویسند، شیخ صدوق به تقلید از کتاب «طبیب من لا یحضره الطبیب»؛ (پزشک کسی که پزشک در دسترس او نیست)، کتاب «فقیه من لا یحضره الفقیه»؛ (مرجع و عالِم کسی که عالِم در دسترس او نیست)، را مینویسد، و همواره علمای شیعه خود را متعهد به پاسخگویی به مسائل شیعیان و گاهی حتی سائر مذاهب اسلامی میدانستند و در هیچ برههای از زمان این امر تعطیل نگردید، اما اوج آن در زمان شیخ طوسی(ره) بود؛ چون گرچه پاسخگویی به مسائل مردم امری عادی و ملموس بود، ولی چون حکومتها معمولاً سنی مذهب بودند علما و کتابهای آنها علاوه بر مسائل عبادی عام به امور جزئی و مسائل جدید نیز میپرداختند تا اینکه -به گفته شیخ طوسی در اول کتاب مبسوط[10]– به شیعه طعنه زدند که شما در مسائل فرعی جدید مطلبی ندارید؛ لذا خود وی دست به کار شده و کتاب «المبسوط» را که بیشتر به فروع ریز فقهی پرداخته به نگارش در میآورد و با توجه به عظمت شیخ چندین قرن علما از سفره پر نعمت وی بهره بردند و کمتر کسی بر خلاف نظر او چیزی میگفت تا زمان ابن ادریس حلّی(ره) که این سد شکسته شد و فقها جرأت کردند نظرات شیخ طوسی را به چالش علمی بکشانند.
باز در همین دوران است که کتابی مانند «شرائع الاسلام» نگاشته میشود و هنوز هم که هنوز است کتابی به زیبایی و دستهبندی و تفکیک فروع از اصول به مانند آن نگاشته نشده است. بعد از آن شهید اول و دوم هستند که به صورتی روانتر فقه استدلالی و فتوایی را مخلوط کرده و کتابهایی مانند لمعه و شرح آنرا در دسترس همگان قرار دادند. و در هر دورهای از زمان، فقیهی طراز اول زعامت شیعه را به عهده داشته و هیچ زمانی نبوده که مرجعیتی عام برای مردم وجود نداشته باشد. از شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی و ابن ادریس گرفته تا علامه حلی، شهیدین، مقدس اردبیلی، شیخ بهائی، مجلسی اول و مجلسی دوم و تا فقهای قرون اخیر مانند شیخ انصاری، صاحب جواهر و بسیاری از فقهای نامدار دیگر که هرکدام مانند کوهی استوار مرجع و ملجأ و پناهگاه شیعیان بوده و هستند.
بله در دوران صفویه با حضور علمای مهاجر از جبل عامل لبنان، در دربار صفویه(از جمله پدر شیخ بهائی حسین بن عبد الصمد عاملی (918 – 985)[11]) گرایشی به ایجاد تمرکز در روحانیت شکل گرفت و علمایی پدیدار شدند که شهرتی فراتر از منطقه خود داشتند. نه اینکه مرجعیت در آن زمان شروع شده باشد؛ زیرا همانطور که گذشت نقل و عقل این امر را مردود میشمارند.
لينك كوتاه مطلب:
*- ضمنا شما مي توانيد از اينجا مشترك خبرنامه سايت شويد و جديد ترين مطالب را دريافت كنيد.