آيا عشق وجود دارد؟ اگر وجود دارد چگونه…
در این مطلب از سایت تریپ لند به آيا عشق وجود دارد؟ اگر وجود دارد چگونه… می پردازیم. پس به شما پیشنهاد می کنیم حتما تا انتهای این مطلب همراه ما باشید.
اقسام عشق: عشق بر دو گونه است مجازى و حقيقى:
الف) عشق مجازى: در اين گونه عشق، موضوع عشق ورزى همانا صفات ظاهرى و كمالات مشهود و محسوس محبوب است. يعنى كمالات ظاهرى محبوب موجب جذب عاشق مى شود.
عشق مجازى خود دو گونه است: (دقت شود)
1- عشق حيوانى كه در آن عاشق تنها از روى شهوت و هوس معشوق خود را مى خواهد و به جنبه هاى جنسى او نظر دارد.
2- عشق پاك: در اين عشق اگر چه نظر عاشق به ظاهر محبوب است، ولى چون ظاهر نماد باطن است و نشان از ذات الهى دارد، خود زمينه ساز عشق حقيقى مى شود و مانند پلى عاشق را به سوى عشق حقيقى رهنمون مى گردد.
ب) عشق حقيقى و الهى:
عشق حقيقى عبارت است از قرار گرفتن موجودى كمالجو در مسير جاذبه كمال مطلق، يعنى خداوند متعال، پروردگارى كه جميل مطلق، بىنياز، يگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوق است كه همه رو به سوى او دارند و او را مىطلبند(1)
عشق مجازى خود عشق اصلى و اصيلى نيست و از روى تسامح به آن عشق اطلاق مىشود. پيروان عرفان، جهان هستى را (از جمله انسان را) مظهر و نشان حضرت حق دانسته، و عشق به مظاهر خداوند سبحان را عشق مجازى در طول عشق به ذات پروردگار مىدانند. به قول سعدى:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
براى عارف و اهل دل عشق مجازى همچون پل و نردبان به عالم عشق حقيقى است. از آن جا كه تمام عوالم هستى و موجودات آن، حضرت حق را نشان مىدهند، امورى مجازى به شمار مىروند. به همين جهت عشق به آيات الهى، عشقى مجازى قلمداد مىشود. اما غير عارف به خصوص افراد معمولى در عشق زمينى مى مانند و نمى توانند آن را وسيله رسيدن به عشق حقيقى قرار دهند.
قابل توضيح اينكه تمام زيبايى هاى موجود در هستى چه انسانى و چه نباتى و حيوانى ظهور زيبايى ذات الهى است و هيچ موجودى از خويش جمال و زيبايى ندارد، بنابراين كسى كه عاشق جمال انسانى مى شود، نيز درحقيقت عاشق خداوند شده است، ولى از طريق ظهورات انسانى او.
اين عشق نيز عشق به خداوند است با اين تفاوت كه مرتبه آن پايين تر از كسى است كه از مظاهر عبور كرده و عارف به زيبايى و جمال ذات الهى است و به سرچشمه زيبايى ها عشق مى ورزد و اهل عرفان و عشق حقيقى حق تعالى است.
ناگفته نماند كه جمال خداوند جز از طريق مظاهر او شناختنى نيست، ولى فرق است ميان كسى كه با ديدن مخلوقات و مظاهر زيباى هستى، غرق در جنبه هاى مظهرى آنها مى شود، نمى تواند از آن عبور كند و اسير آن مى شود، و كسى كه در اثر عرفان ذات هستى، قدرت عبور از چهره هاى ظاهرى و ديدن جمال حق تعالى از پى هر چهره اى را دارد و در اثر شناخت و اعتقاد توحيدى، توجه كامل او به خداوند است و هر زيبايى را اثر جمال حق مى داند و دائم بنده واسير حق تعالى است.
اهل حيات طبيعى و دنيا اهل احساس اند و عشقشان نيز احساسى و جسمانى است و چون حيات عقلانى را در خويش احيا نكرده اند، توان عبور از اين عشق و راهيابى به عشق حقيقى را ندارند، اما اهل دل و عرفان چون از حيات عقلانى عبور كرده اند و عقلانيت خويش را احيا نموده اند، توان تبديل هر عشقى را به عشق محبوب عالم دارند، براى آنها كه به توحيد راه يافته اند، عشق نيز وحدت مى يابد و هر عشقى به عشق خداوند باز مى گردد.
عشق مجازى بايد به عشق حقيقى بر گردد تا ارزش پيدا كند و عاشق از رهگذر كمالات محسوس به كمال مطلق رهنمون گردد. و اگر در همان متوقف گردد جز انحراف هيچ نخواهد بودو سد راه كمال آدمى مى گردد. زيرا عشق ما بر معشوق راستين متمركز است و به هر آن چه كه از اوست و بوى او را مىدهد و نشانه اوست عشق مىورزيم. ازاينرو توقف در اين عشق هر چند بهتر از نداشتن عشق است، ولى نتايج عشق حقيقى و راستين را ندارد.
هر عشق و محبتى كه از اين دو مقوله خارج باشد عشق نيست بلكه شهوت و غريزه زيستى است در واقع آفتى است كه به رنگ عشق درآمده و زايل شدنى است. به طورى كه در برههاى از عمر انسان(2) اين عشق بعد از سپرى شدن آن دوره رخت برمىبندد و بر زير خاكسترهاى آن خرابى و فساد شديدى باقى خواهد ماند. جداى از مورد عشق كاذب و دروغين اين امكان هست كه در يك انسان، هم عشق مجازى باشد و هم عشق حقيقى، اما چينش و نحوه قرارگيرى اين دو، به صورت طولى مىباشد، يعنى توجه اولى به عشق مجازى است ولى هدف نهايى متوجه عشق حقيقى (خداوند متعال) است و همان طور كه ذكر شد درنگ و توقف در عشق مجازى رهزن و بازدارنده از رشد و تعالى مىباشد.
تنها آن عشق مجازى كه در دل جاى دارد، مىتواند پلى براى رسيدن به عشق الهى باشد. عاشق بايد به منشأ كمال و حسن معشوق توجّه كند و ديدگاه خود را به آن معطوف دارد و معشوق مجازى را «نمادى» از معشوق حقيقى خويش تلقى كند و او را جلوهاى از جمال و كمال او بداند.
اگر در عشق مجازى، عاشق همواره به اين حقيقت واقف شود كه معشوق او «مجازى» است و تنها براى راهبرى او به «عشق برتر و برين» است، مىتواند از اين عشق گذر كرده و به عشق حقيقى و الهى برسد امّا اگر نگاه خويش را بر همان معشوق مجازى محدود سازد و جان و دلش محدود و مسخر و مقيد وى گردد، هيچگاه نمىتواند از او گذر كند و به معشوق حقيقى دست يابد. علاوه بر اين همواره بكوشد و دقّت نمايد كه هنگام برخورد با معشوق مجازى، به ياد معشوق حقيقى افتد و با نگاه او، هجران معشوق اصلى را ياد آورد مانند عشق يعقوب به پسرش يوسف: هرگاه كه يعقوب، يوسف را به «چشم سر» مىديد، به «چشم سرّ» در مشاهده حق بود و چون مدتى مشاهده يوسف از وى دريغ شد، مشاهده حضرت حق نيز از دل وى در حجاب گرديد. از اين رو آن همه جزع و فزع يعقوب در فراغ يوسف، بر فوت مشاهده حق بود نه بر فوت مصاحبت يوسف و آن زمان كه دوباره به ديدار يوسف موفق شد، به سجده افتاد كه دلش معشوق اصلى را ديد.(3)
به هر روى، زمانى مىتوانيم عشق مجازى را به عشق الهى و حقيقى مبدل سازيم كه از آن گذر كنيم و به منشأ و منبع اصلى و سبب اصيل آن روى آوريم.
چشم دريا ديگر است و كف دگر
كف بهل وز ديده دريانگر
جنبش كفها ز دريا روز و شب
كف همى بينى و دريا نى عجب
ما چو كشتيها به هم بر مىزنيم
تيره چشميم و در آب روشنيم
اى تو در كشتى تو رفته به خواب
آب را ديدى، نگر در آبِ آب
آب را آبى است كو مىراندش
روح را روحى است كو مىخواندش
(4)
نامگذارى «عشق»، بر عشق دروغين، خيانت به محتوا و عمق اين واژه پاك است. پيروان عرفان و عشق حقيقى، از آنجا كه جهان هستى، از جمله انسان را مظهر، آيات و نشان حضرت حق مىدانند عشق به مظاهر و آفريدههاى او را «عشق مجازى» و در طول عشق به ذات پروردگار- كه عشق حقيقى است- مىدانند.
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست
(5) عشق مجازى همچون نردبان، پل و مسير ورودى به عالم عشق حقيقى است. عشق مجازى، ريشه در عشق حقيقى دارد زيرا عشق ما بر معشوق راستين، متمركز است و به هر آنچه كه از او است و بوى او را مىدهد و آيت او است، عشق مىورزيم.
جمله ای که زنان عاشق شنیدنش هستند
عشق به خواهر زن
ازدواجهای عاشقانه و زیانهای آن
آیا علاقه به زن یا مرد نامحرم گناه است
عشق مجازى، عشق به «نمود» است، نه عشق به «بود» از اين رو توقف و ماندگارى در اين عشق، هرچند بهتر از نداشتن عشق است ولى نتايج عشق حقيقى و راستين را ندارد.
عاشقى گر زين سر و گرز آن سراست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
گفت معشوقم: تو بودستى نه آن ليك كار از كار خيزد در جهان
عاشق آن وهم اگر صادق بود آن مجازش تا حقيقت مىرود.
(6) در روايتى آمده است: نوجوانى كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، به پيامبر «صلى الله عليه وآله» سلام كرد و از خوشحالى ديدن ايشان، چهرهاش گشاده شد و لبخند زد. حضرت به او فرمود: اى جوان مرا دوست دارى؟ گفت: اى رسول خدا به خدا قسم آرى. فرمود: همچون خودت؟ گفت: اى رسول خدا به خدا قسم بيشتر. فرمود: همچون پروردگارت؟ گفت: خدا را، خدا را، اى رسول خدا اين مقام نه براى تو است و نه ديگرى. در حقيقت تو را براى دوستى خدا دوست مىدارم.
در اين هنگام رسول خدا به همراهان خويش روى كرد و فرمود: اين گونه باشيد خدا را به سبب احسان و نيكىاش به شما دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا دوست بداريد.(7)
در حسن رخ خوبان، پيدا همه او ديدم
در چشم نكورويان، زيبا همه او ديدم
در ديده هر عاشق، او بود همه لايق ور نه ز نظر وامق، عذرا همه او ديدم
ديدم همه پيش و پس، جز دوست نديدم كس او بود همه او بس، تنها همه او ديدم
(8) گاه از عشق مجازى به «عشق اصغر» ياد مىشود كه همان عشق به انسان است زيرا مجموعهاى از لطايف عالم هستى و آيينهاى از صفات حق و راهنماى قلوب و معرفت بارى تعالى است. گاه از آن به «عشق اوسط» نيز نام مىبرند كه همان اشتياق و محبت نسبت به همه اجزاى عالم است از آن رو كه مظاهر صفات الهى است و يا عشق به عالمانى است كه ناظر به حقايق موجوداتند و در آفرينش آسمانها و زمين به تفكر مىپردازند.(9) گاهى نيز به آن «عشق نفسانى يا عفيف» نيز اطلاق مىگردد كه همان عشق و محبت به صفات روحى و ملكات اخلاقى انسانها است.(10) اما عشق كاذب و دروغين، داراى منشأ جنسى و شهوانى است.
در اين عشق، عاشق به صورت ظاهرى معشوق و رنگ و روى او متوجه است. اين نوع عشق- كه به جفا، نام عشق بر آن نهادهاند- موجب تسلط نفس اماره و تقويت آن و حكومت شهوت بر قوه عاقله و در نتيجه خاموش شدن نور عقل مىشود.(11)
عشقهايى كز پى رنگى بود
عشق نبود عاقبت ننگى بود
عاشقان از درد زان ناليدهاند كه نظر ناجايگه ماليدهاند
(12) عشق دروغين، جز طغيان شهوت نيست.
عشقى كه از مبادى جنسى و حيوانى سرچشمه مىگيرد، به همان نيز خاتمه مىيابد و افزايش و كاهش آن بيشتر به فعاليتهاى فيزيولوژيكى دستگاه تناسلى بستگى دارد كه قهراً در سنين جوانى بيشتر بروز مىكند و با پاگذاشتن به سن، از يك طرف و اشباع آن از سوى ديگر، كاهش مىيابد و منتفى مىشود. اين گونه عشقها به سرعت مىآيد و مىرود و خطرناك و فضيلتكش است. انسان آن گاه كه تحت تأثير شهوات خويش است، خود را مىپرستد. شخص مورد علاقه را براى خود مىخواهد و در اين انديشه است كه از وصال او بهرهمند شود و حداكثر تمتع را از او ببرد. بديهى است كه چنين عشقى نمىتواند مكمل و مربّى روح انسان باشد و آن را تهذيب نمايد.(13) اين نوع عشق، منشأ خشونت، جنايت، زبون كننده و ناپايدار است و همان است كه وصالش، مدفنش به شمار مىآيد. ملا صدراى شيرازى مىگويد: «كسانى كه شيئى از اشياى دنيايى را دوست دارند و فقط به ظاهر آن دل خوش كردهاند، وقتى به وصال محبوب رسيدند، بعد از مدت اندكى همان محبوب، براى آنها وبال شده، موجب زحمتشان مىگردد لذا حلاوتى را كه در حالت عشق و حب داشتند، از دست مىدهند(14)».
عشق، آينه بلند نور است
شهوت ز حساب عشق دور است
سعديا عشق نياميزد و شهوت با هم پيش تسبيح ملايك نرود ديو رجيم
امام صادق «عليه السلام» مىفرمايد: «من وضع حبّه فى غير موضعه فقد تعرّض للقطيعه»(15) «هر كس محبتش را در غير جاى خويش قرار دهد [به جاى رابطه و پيوند] خود را در معرض جدايى قرار داده است».
عشق چون آينه است كه در آن، حالات و درجات استعداد هر عاشقى، نمودار مىگردد. دوام عشق، به دوام و پايدارى معشوق وابسته است. عشق آب و رنگ و حس صورى، چون ثبات ندارد، پايدار نمىماند. اين عشقها نوعى هوسرانى و بازى خيالى است كه فرجامى جز ننگ و رسوايى ندارد. اگر زيبايى ظاهرى، ذاتى آدمى بود، نبايد از ميان مىرفت زيرا «الذاتى لا يختلف و لا يتخلّف» «ذاتى، اختلاف و تخلف نمىپذيرد». پس با زوال زيبايى ظاهرى، بايد متوجه شويم كه رخ زيباى آدمى، عرضى او است:
عشق بر مرده نباشد پايدار
عشق را بر حىّ جان افزاى دار
(16) معشوق، صورت نيست بلكه وصف معنى و حقيقت است و چون حُسن، كمال و معنى معشوق نهايتى ندارد سوز و گداز دل عاشقان راه حقيقت نيز پايان نمىپذيرد و هيچگاه عاشقان از نثار عشق سير و بىنياز نمىگردند.
عشق بينايان بود بركان زر
هر زمانى لاجرم شد بيشتر
عشق ربّانى است خورشيد كمال امر نور اوست خلقان چون ضلال
(17)
(1) (احياء علوم الدين، غزالى، ج 4، ص 283- 279)
000 (2) (عشق كاذب شهوانى بيشتر در سنين جوانى رخ داده و گاهى همچون آتشفشان، جلوه مى كند كه بايستى از آن به خاطر اثرات مخرب و ويرانگرش پرهيز نمود)
000 (3) (كشف الاسرار، ج 5، ص 140 در اين خصوص نگا: عرفان اسلامى، صص 177 و 178)
000 (4) (مثنوىمعنوى، دفتر 3، ابيات 1270- 1274)
000 (5) سعدى.
(6) مثنوى معنوى، دفتر 1، ابيات 76 و 111 و دفتر 3، بيت
1345
000 (7) ارشاد القلوب، ديلمى، ص 161، ح. 898
000 (8) عراقى.
(9) ر. ك: اسفار، ج 7، ص 184 دامادى، سيدمحمد، شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت، صص 97 و
98
(10) محمد بن محمد بن الحسن، نصيرالدين الطوسى، شرح الاشارات و التنبيهات، نمط نهم، فصل هفتم و هشتم.
000 (11) همان.
000 (12) مثنوى معنوى، دفتر 1، بيت 205 و دفتر بيت. 229
000 (13) ر. ك: مطهرى، مرتضى، اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، صص 83-
94
(14) اسفار، ج 7، ص. 186
000 (15) بحارالانوار، ج 74، ص. 183
000 (16) مثنوى معنوى، دفتر 5، ابيات. 3272
000 (17) همان، ابيات 982 و. 983
پرسمان